سفر

خدا برایش رسانده بود

تا بوده، این‌طوری بوده که از دل کوه و کمر و یا از یکی از میله‌های مرزی جنازه‌ی تبعه‌ی بیگانه پیدا شده و بچه‌ها خبر را به گوش رضا عامر رسانده‌اند که «بیا خدا برایت رسانده» اما گاهی هم شده که خودش با پای خودش آمده و هر بار که یک‌هوئی و بی‌هوا و بی‌دعوت، …

و طفلی که نیامده رفت

خدایش لعنت سیاستِ سیاه دولِ روس و انگلیس را و باعثان و بانیان مرزبندی‌های بین کشورهای نو و کهنه‌ی پیرامون ایران در دویست ساله اخیر را که برادر را از برادر و خاکِ یک‌پارچه را از هم و نخ تسبیحِ بهم پیوسته‌ی فرهنگِ کهنِ تمدن ایرانی را پاره کرد از هم. خدایش استخوان‌های آن خبیثانِ …

نان و آب

با منطق هیبت‌الله در این‌که معتقد بود «کار در آرامستان با کار در دیگر شعبات شهرداری فرق دارد و روح و روانِ آدم را دچار فرسایش می‌کند» موافق بودم. حرفش حرف درستی بود. کارِ اداری و استخدام در دوایر دولتی در ۹۹ درصدِ موارد، این‌گونه است که اداره برای کارمندش محیطی آرام با هوائی مطبوع …

درِ باغِ سبز

جلسه بعدی‌ای که دورهم جمع شدیم برای برگزاری مجمع عمومی، تیرماه سال بعد بود. قبل از آن، اردی‌بهشت ماه که فصل برگزاری نمایشگاه کتاب است، یک سر رفته بودم تهران و پیش خودم گفته بودم حالا که تا این‌جا آمده‌ام یک تُکِ پا بروم اتحادیه و خیر و خبری از دوستان بگیرم. راستش این است …

می‌خواهم بمانم!

روزی‌که برای سازمان در گوشه‌ای از محوطه دراندشت مزار و در ضلعِ مشرِف به جاده‌ی خوی – ارومیه، ساختمان نوئی ساختند که دفتر و دستک بخش اداری از ساختمان قدیمی کنار سالن‌های تطهیر و سردخانه بُن‌کن شود و بیاید در جائی آبرومند! که سر و صدا و ناله و شیونِ صاحب مُرده‌ها، گوشِ دوستان اداری …

محکم کاری

از کربلا که برگشتیم، نوبتی هم که بود، نوبتِ اصلان و رفقا و رقبایش برای شرکت در مزایده‌ای که برای بار دوم آگهی بود و باز، بند همان بود و بساط همان و آن سی و چند رقیب دوباره به صف شده بودند برای زمین زدنِ اصلان و باز پاکت روی پاکت انباشته شده بود …

راهش از کربلا می‌گذرد؟

هرکسی بخواهد در مزایده‌ای دولتی شرکت کند، باید مبلغ مختصری را به عنوان سپرده در وجه سازمان برگزار کننده مزایده واریز کند و این سپرده تا روز اعلام نتیجه مزایده در حساب سازمان می‌ماند و بعد از معلوم شدن برنده، بازندگان یکان یکان می‌آیند برای استرداد مبلغی که سپرده‌اند در حساب سازمان رسوب کند. فردای …

آن آش دهان‌سوز

زیارت اربعین سال ۹۵، سفر خاصی بود. خارج از موضوع است اگر بخواهم از لطف ویژه امام شهید که آن‌سال ما را به آن نواخت و جای خوب و غذای مطلوب و حمام آب گرمِ بدون صف و نوبت قسمت‌مان کرد و اهلش می‌دانند این‌ها که شمردم در محشر کبرای اربعین چه ویژگی‌هائی محسوب می‌شوند …

گربه‌ی دم حجله

یک هفته مانده به اربعین سال ۹۵، وقتی دو سه ماه بود فشارها به تیم جدید مدیریت شهری جواب داده بود و از مقام منیع معاونت فرهنگی شهرداری برکنار و در کسوت معاونِ معاون خدمات شهری، اتاقی به‌م داده بودند در طبقه دوم ساختمان خدمات با یک میز تحریر و یک دست صندلی و میز …

سی و چند روز؛ عوض سی و چند سال

این یادداشت را می‌نویسم بخاطر حسرتی که از تعطیلی حج ۹۹ دارم. داغی که با هیچ آبی سرد نمی‌شود و هر هزار جهد که بکردم که مگر شمار حجاج امسال باشم، افاقه نکرد که نکرد و می‌نویسمش به شکرانه‌ی اتفاقی مبارکی که در حج ۹۸ افتاد و الاهی که مکرر تکرار شود. همیشه و هربار …