خوی

پائیز به روایت عموقنبر

آذری‌های پائیز دوست در صبحی پائیزی وقتی قدم روی خزان باران خورده از بارش شبانه می‌گذراند روز را در آرام‌ترین تقویم شروع می‌کنند و انگار هیچ عیب و علتی در کار کسی نیست و تو آرام و پدرام تا ظهر تا شب حتی تا نیمه شب آسوده‌ای که سپور پیرسال کوچه‌ی اعیان نشین‌ها یک ام‌روز …

تقی

تقی از اهالی قدیمی بازار خوی است. از همان کودکی می‌شناختمش و هر صبح وقتی سر کوچه منتظر آمدن سرویس مدرسه می‌ایستادم می‌دیدمش که آفتاب نزده کرکره‌ی دکانش را زده بالا و جلوی مغازه‌اش را آب و جارو می‌کند و قفس پرنده‌هایش را از سر طیبت و سرخوشی اول بامدادی تمیز می‌کرد و به آب …

تعقیبِ تخصیصِ بودجه‌های عمرانی. فصل دیگری از روزمره‌های یک مدیر روزمره

مثل همیشه که طرحی افتتاح ‌شود و یا آدم ویژه‌ای با جیب‌ پر پول و بودجه میهمان شهر باشد، سؤالات بی‌تمامش شروع می‌شود و مفت‌تر از گوش و مخ ما کجاست که کار بگیرد و جوانب طرح را زیر و رو کند و ته‌ش را ختم به این سؤال همیشه‌گی کند که با افتتاح این …

رساله‌ی تصدیق

اسمم توی لیست افسری بود که می‌گفتند محال است کسی را زیر پنج بار “قبول” کند. و آنقدر سخت‌گیر است که آزمون خانم‌ها را نمی‌دهند دست او و کار کسی که امتحانش را او بگیرد با کرام‌الکاتبین است و … حالا افسر سخت‌گیر آزمون که بلیط ما به نام او در آمده‌بود، ایستاده بود زیر …

اذا وقعت الواقعه

موضوع به‌سازی و مرمت ابنیه‌ی تاریخی و فرهنگی، نیازی نیست که کسی در انجامش شبهه داشته باشد. اما آن‌ چیزی‌که در این بین موضوع را حساسیت برانگیز می‌کند نحوه‌ی پرداختن به مرمت و بازسازی بنائی‌ست که بار ارزشی و معنائی و نوستالوژیک دارد. سامان‌دهی گل‌زار مطهر شهداء برنامه‌ایست که از چند سال پیش آغاز شد …

حاج‌بابا

سالهای پنجاه و پنج و پنجاه و شش، مسجد حاج‌بابا مرکز بچه مسلمان های انقلابی شهر بود. مرحوم حاج شیخ جابر فاضلی روحانی مسجد و سرآمد علمای شهر، روی حساب محبوبیتی که بین مردم داشت و حکومت نمی توانست زیاد به پر و پایش بپیچد، بچه مسلمان ها را گرفته بود زیر پر و بالش …

شخم در گل‌زار خاطرات ما؟! هیهات…

سی سال ِ پیش، “پدری” که تو باشی آستین همت بالا زدی و کاری کردی کارستان و برای “خـوی” که تا آن‌روز شهدایش هرکدام در یک گوشه از شهر آرام می‌گرفتند، آرام‌گاه اختصاصی بنا کردی و حتی از “عموحسن” شنیده‌ام که قبر چهارم از ردیف اول مزار شهدای شهر را به دست خود کندی و …

دیدار در مسیل. فصل دیگری از روزمره‌های یک مدیر روزمرّه

خیلی که آتش می‌سوزاندیم، بی‌آنکه رخ‌به‌رخمان شود، با همان نگاه تیز زیر عینکی‌اش که همیشه‌ی خدا به جلو دوخته‌بود به اسم صدای‌مان می کرد که: ( کتاب! دفتر! مداد! ) و این یعنی کتاب فارسی‌ات را با دفتر مشق و مدادت بردار و بیا کنار در، سر پا، تا آخر کلاس دفتر و کتابت را …

قد افلح المؤمنون

از همان سال‌های کودکی که وقت صلاه ظهر و با ذوق تمام از حوض نقلی مسجد وضو می‌گرفتم و آب‌بازی و مسلمانی‌م قاطی هم بود و بیشتر از وضو گرفتن، خوش داشتم که با هر مشتی که داخل آب می‌کنم برای شستن صورت و دست راست و چپ، خلوت ماهی‌قرمزهای ته حوض پریشان شود و …

روشن جهان ز نور جمال محمّد است

پیرمرد، دیگر آن (آ میر ولی الله) بیست سی سال قبل نیست که یک تنه کل مجالس و هیئات شهر را به فیض اکمل می رساند. پیرتر شده. دیگر حتی پژوی معروفش را ندارد که با آن این جا و آن جا می رفت و کل شهر او را با ۵۰۴ معروفش می شناختند… چشم …