خوشتیپ و خوشبو و خوشگِل. موهایش را مثل همهی جوانهای خوشتیپ آن دوران به عقب شانه میکرد و جاکلیدی توپکیای که مدام در دستش میچرخید یکی از اجزای جدائی ناپذیر هیبتِ دوست داشتنی معلم پرورشیمان بود در سال ۱۳۷۲٫ در مدرسه راهنمائی نمونهی دولتی ِمعلم خوی. زنگِ اولِ شنبهی اولِ سال اولِ راهنمائی وقتی با …
روزیکه رفتم اسم بنویسم برای حج، گفتند علاوه بر کپی کارت ملی و سجلی و اصل گذرنامه و دو قطعه عکس جدیدِ دوگوش معلومِ شبیه عکس پاسپورتت، باید بروی مطب دکتر اصغری در خیابان انقلاب سر گذر نورالهخان و معاینه شوی. اصلش این بود که همهی حاجیها چه پیر و پاتال و چه مثل من …
سالی یکبار وسط چله تابستان، بچههای همکلاسی و همدانشگاهیمان در تبریز میآمدند خوی، میهمان باغ پدری جواد و او که پدرش از روحانیون طراز اول شهر بود و علاوه بر آخوندی، کشت و زرع هم میکرد و او و خواهر و برادرهایش را به کشاورزی خو داده بود، برایشان سنگ تمام میگذاشت در مراعات ادب …
هرقدری هم مثلِ امسالِ من، حواست از حج پرت باشد و هرقدری هم دو سال تعطیلیِ پیاپی و جهانیِ حج، غبار روی خاطرات کشیده باشد، مگر ممکن است آدمِ عرفات و منی و مشعر و بیت و صفا و زمزم دیده، ترک ساقی و ساغر کند؟ و منِ معتاد به نوشتن از آدمهای حج، دو …
با روحانی تا ۱۴۰۰ انتخابات ۱۴۰۰، عنوانی بود که به اختصار روی دو انتخابات سراسری ریاست جمهوری سیزدهم و شوراهای اسلامی شهر و روستای ششم در ۲۸ خرداد هزار و چهارصد برگزار شد گذاشته بودند و البته در بعضی شهرها و استانها، کنار این دو صندوق، صندوق رای برای انتخاب میان دورهی نماینده مجلس شورای …
یکی از همکارهامان قبلِ اینکه بیاید اینجا و همکار ما در سازمان آرامستان شود، راننده ماشین سنگین بوده. یه این جماعت در اصطلاح میگویند «شوفر بیابانی» و اصلش این است که این جماعت وجب به وجبِ شرق و غرب و شمال و جنوبِ ایران را با غربیلک و دنده و کلاج و ترمزِ ماشینشان متر …
کتاب برای کسی که آنرا نوشته در حکم اولاد است. و کسی که آنرا نوشته در حکم پدر. وقتی کتابی به دنیا میآید و نسخه اولش را میدهند دست کسی که آنرا نوشته، مثل آن است که طفلِ تازه به دنیا آمدهای را قنداق پیچ بگذارند در آغوش پدر و پدر محو تماشای مخلوقی شود …
نوبت واکسن ما رسید. زودتر از الباقی اقشار جامعه. اولش فکر میکردم شاید همکاری خوبی که با دوستان معاونت بهداشت دانشکده علوم پزشکی خوی داشتیم در این سال کرونائیای که گذشت و منجر به صمیمیت بیشتر از قبل شد، در جلوتر افتادن نوبت مایهکوبی ما بیتاثیر نبوده اما بعدش که سند ملی تزریق واکسن منتشر …
سال ۸۶ نزدیکترین مواجههی من با کاندیداتوری برای انتخابات، اتفاق افتاد. سالی که یکی از دوستانم عزمِ “مجلسی آدم” شدن کرد و ماهها قبل از انتخابات همهمان شب به شب جمع میشدیم دورِ او تا کمکش کنیم برود به بهارستان و کار تا لحظات آخر خوب پیش رفت و یکی دو حرکت مانده به آخرِ …
کار که روی روال باشد، نه تلفنی برای خواهش و سفارش و من بمیرم و تو بمیری، زنگ میخورد و نه ارباب رجوعی قدم رنجه میکند به جُستن رئیس و بُردن عرض حال و گِله به جناب ایشان و نه لازم است نامه بزنی به اینجا و آنجا تا مگر کار راه بیفتد و گره …