ماه: آوریل 2012

شاه کار ِ شیطان!

یکی از حجاب های بزرگ خود بینی است! که شخص متعلم، خود را به واسطه ی این حجاب مستغنی ببیند و نیازمند به استفاده نداند. و این از شاهکارهای مهم شیطان است! که همیشه کمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه دارد راضی و قانع کند… – – – – …

گُل عُذاری زگلستان جهان ما را بس…

با ما چنان کن که با برگ ها کردی و با جوانه ها و با شاخه های بی جان زمستانی و شاخسار هائی که رویاندی و روئیدند. و با چشمه های خشک از جور زمستان که جوشاندی شان و جوشیدند… آی صاحب قطرات باران و ابر و باد و مَه و خورشید و فلک! ما …

إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا

با همه حرف می زده ای! با موسی وقتی به هوای آتشی که از دور نشانش دادی، کشاندی اش تا “وادی مقدس طُوی” و رخ نمودی و گفتی عصا بیاندازد و کفش از پا به در کند و “حرف” بین تان آن قدر گل انداخت که حتی از عصایش و رمه اش پرسیدی…(+) یا آن …

بوی باران… (بهار به قرائت روزمرگی های یک مدیر روزمره)

تجربه به من ثابت کرده: مردم روزهائی که شب قبلش باران باریده باشد را خوب شروع می کنند و نق و نوق و شلتاق ملت به حداقل میزان ممکن می رسد! و حال مردم آن قدر خوب می شود که لذت نفس کشیدن سحرانه در طراوت بوی خاک باران خورده ی خیابان های سپور نشده …

فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّ‌هٍ خَیْرً‌ا یَرَ‌هُ(فصل دیگری از روزمرهای یک مدیر روزمره)

به هیچ صراطی مستقیم نبود که لباس کار بپوشد. اولش فکر می کردم مقاومتش بابت حس تحقیریست که شاید از پوشیدن لباس نارنجی مخصوص کار به ش دست می دهد. خواستمش تا با زبان نرم و خوش حالی اش کنم که هر کاری و هر جائی آداب و مقررات خودش را دارد و تو که …

حدود ایثارگری

سرنگ کت و کلفتِ خون گیری را که داشت می سُراند توی رگِ برآمده ی آرنج چپم، پرسیدم: راسته که می گویند این دکتر جدیدتان ایثارگرست؟ بی آن که چشم از سرنگی که با وسواس فرو می کرد توی سیاه رگم بردارد گفت: نه؛ پسر شهید است! و نه را طوری با یقین گفت که …

برای بیست و نهمین سالِ تولدِ مرد ِمتولدِ بهارِ شصت و دو

آفتاب از مشرق صبح بیست و دوم فروردین نود و یکمین سال از سده ی سیزدهم خورشیدی که بتابد، بیست و نه سال از آن روزی که خورشید آخرین بار در نگاه تو نشست گذشته… این همه سال که نبوده ای این همه سال که داغ نبودنت بوده این همه سال که گذشت و تو …

حرف آخر

فراز پایانی وصیت نامه ی شهیدمان که رد حسرت کربلائی که هرگز قسمتش نشد، در آن موج می خورد… – – – – – – – پ.ن: و من هر بار که زائر کربلا شده ام، باب الشهدای حرم امام را خوش تر هر مدخل دیگری یافته ام… آن در شرقی که بالایش به خط …

اشتغال زائی (فصل دیگری از روزمره های یک مدیر روزمره)

مرد میان سالی که با چشم های تا به تا و پای علیل و زبان الکن همراه زنش جلویم خبردار ایستاده بود شبیه آن کسی نبود که پای تلفن وصفش را شنیده بودم. دی روز کسی از دوستان ِ سابق! بعد هرگز به م زنگ زد و از آن جهت که سلام جماعت سیاست زده! …