ماه: دسامبر 2012

در من منگر؛ در کرم خویش نگر…

بین این‌همه سیل‌آب اشک و ناله‌ی این‌همه هوائی و هوادار و هواخواه نم کم‌رنگ عشق من نه به چشم می‌آید و نه داخل حساب است… اما شنیده‌ام که در دستگاه محاسبه‌ی خدا، |خیرات| ولو به قدر مثقالِ ذره‌ای حساب دارد و دیده می‌شود + پس موعود من شده به قدر ذره‌ای از بی‌کران مهری که …

” تــو ” به روایت عموجعفر

تنها سیگاری‌ای که بوی سیگارش مشامم را نمی‌آزارد و حتی خوش‌آیند است! تنها تحکمی که وقتی می‌شنوم دلم برای باز شنیدنش غنج می‌رود. تنها کسی که وقتی به اسم کوچک صدایم می‌کند همه‌ی وجودم سلام و سلم و خواهش و تمنا و پاسخ و لبیک می‌شود برایش. تنها آغوشی که هر وقت برایم باز شده، …

استشهادیه!

شب و روزش را نمی‌دانم. نمی‌دانم حتی آن‌جا که تو ساکن آنی اصلا شب و روز و ماه و سال و هفته دارد یا نه! فقط می‌دانم که دور است! که سخت است به آن‌جا رسیدن و دشوار است تا آن‌جا راندن. کسی که از حال شما خبر آورده بود می‌گفت شما راحت و بی …

ضریب نفوذ تکنولوژی در قرن واپسین!

هوشنگ نه آن جوانک خل وضع و مشنگی بود که سابق بر این می‌شناختم. دیگر آب از لب و لوچه‌اش آویزان نبود و وقتی با آدم حرف می‌زد حواسش پرت نبود و چشمش خیره به در و دیوار نمی‌شد. مرتب و شکیل و مودب آمد تو و فکر کردم این چه کار می‌تواند با من …

دیر و دور

پیرمردِ کهنه کارِ موی سپید کرده در سیاهه‌ی سیاست، با شکم برآمده و نفسی که در نمی‌آمد، خودش را انداخت روی صندلی و چشم دوخت به وجنات منی که روزگاری شاگرد شاگردان او هم نبودم! آمده بود به گله از دیوارِ کاه‌گِلیِ نیم بندِ خانه‌ی مخروبه‌ای در مجاورت منزلش که مجمع اراذل شده و مأمن …

من بر دلم از دوست غباری دارم…

رد عمیق نگاهت خنده‌های دل‌فریبت حرکت ملایم انگشت‌هائی که کشیده و صاف و ظریف بودند آن تلخ گفتنت آن غمزه‌ی اَبروان و آن دل‌بری از شب‌روانِ مست و آن روی ماه مثال آن قدم‌های محکم که با تو برداشتم آن راه‌های صعب و سخت که تو هموارشان کردی آن طریقت رندی و بدمستی که تو …

تو نیکی می‌کن و در دجله انداز

گفت: تقوائی که دنبالش له‌له می‌زنید فقط در فقرات ندبه و نافله و سُبّوحٌ قُدّوس و صدقه و جمعه و جماعت نیست. هم‌این که بتوانید و آبرو نبرید از کسی که حرمت نمی‌داند و حریم نمی‌شناسد، شعبه‌ای از شاه‌رگ تقواست و خدای صاحب کرم، بلد است چه سان خیری که در دجله انداخته‌اید را در …

این؛ حالِ منِ بی‌توست!

تن درختان تناور که لُخت شود زیبائی پائیز هم رخت می‌بندد و می‌رود و شهر دو دستی تقدیم دِی می‌شود که دیجور است و سخت و سوزناک. پائیز به خزانش زیباست و زمستان به پوشیه‌ی سپیدِ مخملین روی شاخه‌ها… اما کو تا دانه‌های برف فرو برسند و کو تا چادر برفی، روی شهر را سفید …