بایگانی برچسب: آنا

رفته اما؛ هست… .

همیشه‌ی خدا، در این بیست سال اخیر، یا ساکن طبقه سوم بود و یا زنگِ درِ خانه‌اش در ردیفِ سومِ آیفونِ ورودی آپارتمانش. و این برای من که شماره‌ها و عددها و اسم‌ها، خیلی در ذهنم نمی‌مانند و باید به چیزی یا نشانه‌ای تشبیه‌شان کنم و با نشانه و علامت در ذهنم نگه‌شان دارم که …

روایت یک بدرقه

از روزی‌که آمده‌ام سازمان، دقیقا چهار سال می‌گذرد. در این چهار سال هزاران نفر از همشهری‌هایم به رحمت خدا رفته‌اند و بچه‌های سازمانی که من مسئولش هستم، کار بدرقه آن‌ها به سرای باقی را راه انداخته‌اند و من بی‌آنکه نسبتی با مردگانی که خدمات به آن‌ها داده‌ایم داشته باشم، ایستاده‌ام به تماشای عبور تک به …