بایگانی برچسب: شعر

به؛ پسری که هرگز زاده نشد!

پیرمرد را اول بار، سال‎ها پیش در جلسه‌ای انتخاباتی دیدم. در یکی از همان شب‌نشینی‌هائی که معمولا چند ماه مانده به انتخابات و بطور زیرزمینی و غیرعلنی، در منزل نامزدهای انتخابات برقرار می‌شود و مدعوین یا به دلیل قوم و خویش بودن و مال یک محله یا روستا بودن و یا به دلیل هم‌حزب و …

چلّه

رسم است شب یلدا را کنار شب‌چره خوردن و لمباندن حلوا و پشمک و هندوانه، به نقل قصه و خواندن حافظ بگذرانند و اگر ذوقی بود و حالی، خوش بُود گر محک تاپماچا (چیستان) آید به میان و قدیم‌تر در آذربایجان ما رسم بود دیوان “فضولی” شاعرِ غزل‌سرا هم می‌آمد به میان و مردم آن …

کلامی را کلام از جان برآید

تا قبل از آن، اسمش را روی دیوان‌های قطع جیبی که جلد گالینگور مشکی داشتند دیده بودم. همان کتاب‌چه‌های کوچکی که پُرند از اشعار آئینی و هیئتی و هر مداح و نوحه‌خوانی چندتایش را دارد و مجلس را از روی شعرهای داخل آن‌ها دست می‌گیرد و می‌چرخاند. تا یک روز خبر آمد که قرارست بیاید …

شیوه رندانِ بلاکش

شیفت شب، از ساعت ۱۲ شروع می‌شود تا ۶ صبح که مدیر ایرانی هتل یا معاونش بیدار شوند و مجموعه را تحویل بگیرند. کنترل و امضای برگه تردد اتوبوس‌های شهری که زائران را به حرم می‌برند و می‌آورند، تحویل گرفتن نان و میوه و سبزیِ فردا و نظارت بر تخلیه‌ی فاضلاب هتل و رفع و …