سفر

زنده باد زندگی

سر بند این‌که چند روز پیش، میثم خان رشیدی مهرآبادی اسم ما را ذیل فهرست کسانی‌که وقایع اتفاقیه در ایام کرونا را می‌نویسد در خلال برنامه زنده باد زندگی شبکه دو برد، خانمی تماس گرفت و معرفی کرد که عرفانیان هستم، تهیه کننده برنامه زنده باد زندگی و گفت که با اهل و عیال تشریف …

ذکر آن خال سیاه عربی

وقتی پارسال قرار شد دوباره حج بروم، فکری شدم که یادداشت‌هایم را منظم‌تر و به قاعده‌تر بنویسم و باید برای این نظم خودخواسته، اهرم فشاری تعریف می‌کردم که مدام بالای سرم باشد تا در ساعت خاصی از روز، تعداد خاصی از کلمات را کنار هم چیده و آماده و حاضر، بفرستم برای جائی برای انتشار …

دوستی کِی آخر آمد؟ دوست‌داران را چه شد؟

فروردین پارسال، مدیر یکی از دفترهای زیارتی زنگ زد که یک کاروان دارم برای اعیاد شعبانیه. حالش را داری ببری‌شان؟ نیکی بود و جای پرسیدنش نبود! فقط این را پرسیدم که جای خالی داری تو گروه یا تا بلغت الحلقومِ کاروان را پر کرده‌ای؟ که از شانس، سه تا جای خالی داشت و قضا را …

روی نوکِ چکمه

نوشتن این یادداشت سخت و تقریبا غیرممکن بود. یا حداقل، برای نوشتنش باید چند سال دیگر صبر می‌کردم اما چون دارم سلسله می‌نویسم یاد داشت‌های انتخاباتی را، حیفم آمد از رج خارج شوم و قصه ۸۶ و شرح آن سوز جگرش را بگذارم برای وقتی دِگر. پس باید برایش مقدمه بنویسم. و می‌نویسم؛ در تاریخ‌نگاری …

ثوابِ نرفتن

پائیز سال ۸۹ برای دیدن دوستی، باید می‌آمدم تهران. صبحش که داشتم از خانه می‌زدم بیرون، مادرم خواب بود و بین خواب و بیداری متوجه رفتنم شد. برگشتم برای خداحافظی. عادت دارم وقت‌هائی که می‌روم سفر، دستش را ببوسم و عادت داشتم وقتی دارم دستش را می‌بوسم، از خدا چیزی طلب کنم. اما آن‌روز و …

فراز و فرودِ یک محسن عزیز

“یک محسن عزیز” را همان روزهای اولی که به زیور چاپ آراسته شد، زیارت کردم. بواسطه لطف نویسنده چیره دستش، خواهر بزرگوارم خانم غفارحدادی که یک نسخه‌اش را داغِ داغ و نو به نو و از چاپ‌خانه درآمده و نیامده، نوشته و مُهر کرده، برایم فرستاد. که قصه زندگی شهیدی بود که قبل‌تر اسمش را …

سفر مبارک… ظفر مبارک…

رفیقِ همکاری داریم که ۱۲ سال پیش وقتی استخدام شدم، یک‌راست فرستادندم زیر دست او و نگو در تمام ماه‌هائی که شاد و خرم از صبح تا ظهر می‌گفتیم و می‌خندیدیم و کار! راه می‌انداختیم، دارد زاغ سیاه چوب می‌زند و سبک سنگین می‌کند و می‌آزمایدم به انواع سنگ محک‌ها که آیا یکی مثل خودشانم …

هوائی نشوم؟

خسته‌ی راه، وقتی رسیدیم و آن‌قدر نزدیک شدیم که گنبد و گل‌دسته نمایان شود و همه‌ی خستگی‌ها را ببرد، همآن‌جا که آدم تماما سجده می‌شود و به حیرتِ (تبارک الله احسن الخالقین) خاضع و ساجد و راکع، وقتی سر از سجده برداشت و دست را به ارادتِ سلام دادن بلند کرد که حمد و ثنایت …

کشتی وسیع

نمی‌دانم آیا بین این‌همه فایل‌های نیمه نوشته و یادداشت‌های هنوز کامل نشده، مجالی خواهم داشت که از اربعین و کربلای امسال بنویسم یا خیر؟ خاصه این‌که، نرفته به یکی از عزیزانِ دوست، قول داده‌ام که اگر برگشتم! دست به کیبورد نشوم و ننویسم الا متن‌هائی را که ماه‌هاست قولش را به‌ش داده‌ام و حالا که …

چند شب در بر همسایگان شمالی

فردا به افق ایران و عراق که لا بینهم فِراق، اربعین است و جمعیت به نهایت ازدحامش در کربلا رسیده و می‌رسد و هی هر لحظه به آن اضافه می‌شود. اهالی عراق به فتوای حضرت آقای سیستانی که خدایش به سلامت دارد، هر روز از ماه صفر که پا داد را به قصد زیارت اربعین …