ماه: می 2013

ما همه سرباز توئیم!

آن‌سان که اوضاع کواکب و شوارعِ منتهی به پاستور نشان می‌دهد، این یک ماه و دو سه روز باقی تا انتخابات باید که پر از فراز و نشیب و سختی و فتنه باشد. خیالی نیست. ما در کوره‌ی غبارآلودِ فتنه‌ی ۸۸ آن‌قدر آب‌دیده شده‌ایم که بلد باشیم از معرکه‌ای که مهلکه‌ی عالی‌جنابان منحرف و مرتجع …

حی علی الفلاح…

رویِ رودِ روانِ رجب که راه افتاده در روزهای بهشتیِ اردی‌بهشت قایقی هست که می‌شود سوارش شد و تا شعبان و تا فصل میهمانی خدا رفت… رودِ روان چشم به راه کسی نمی ماند! دورِ فلک درنگ ندارد و خورشیدِ مِی ز مشرقِ ساغر طلوع کرده برخیز و عزمِ جزم به کارِ ثواب کن… + …

در جنگل گیسوی تو آهوست پری‌شان…

نخ تسبیح تربتم پاره شد. همانی که آویزان آینه‌ی ماشین بود و تو هدیه‌اش آورده بودی. راستی، یادت هست آن تابستان پر آشوب را که زائر کربلا شدی؟ نخ تسبیح تربت، انگار بسته به بند دلم بود که چون از هم گسیخت، بند دلم نیز پاره شد. فکر کردم چه شنبه‌ی شومی که صبحش با …

بی تو در این وادیه کج می‌رویم!

در شهر باران‌زده و بین مردم سیاست‌زده غریب‌تر از نام تو نیست. این مردم – که من هم جزء آنانم – عادت کرده‌اند به دل خوش کردن با نام تو. مردمان عصر ما نه به دنبال امامِ قائم که محبِ امامِ غایبی‌اند که بشود بِاَیّ ِ نحوٍ کان از او مجمسه ساخت و با خیالش …

تو بی‌تو نبوده‌ای؛ معذوری!

دل وقتی می‌گیرد که تنگِ چیزی یا کسی باشد که نیست. وقتی که هوای کسی و چیزی به سرش بزند و آن کس و آن چیز دمِ دست نباشد. از جائی به بعد، دل‌تنگی جایش را می‌دهد به بغض. به عُقده. به فروخوردن و انباشت شدن روی همِ غصه‌ها. شاید شما که سنّ ِ نبودنتان …

برشی از کتاب “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام”

فصل اول؛ روایت سوم:علی از چشم مادر = = = = = = یک شب یکی از هم‌جلسه‌ای‌هایش را گرفته بودند. علی آن شب دیرتر از همیشه آمد خانه. خودش که چیزی بروز نداد، ولی فردایش دیدم مادر محمود، همان که بازداشتش کرده بودند، آمد در خانه‌مان که من پسرم را از شما دارم و …

برشی از کتاب “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام”

فصل اول؛ روایت دوم:علی از چشم مادر = = = = = = …آن‌روز عصر که دوره نشسته بودیم روی تخت کنار درخت توت، وقتی منظر گفت بالاخره توانسته نظر عمویش را عوض کند، از خوشحالی نماندم بپرسم چطور و با چه زبانی؟ با شوق دویدم توی کارخانه تا مژده را به علی بدهم. فردایش …

برشی از کتاب “اشتباه می‌کنید! من زنده‌ام”

فصل اول؛ روایت نخست: علی از چشم مادر = = = = = = …علی درست ایستاده بود پشت سر پدرش. وقتی دید پدر نمی‌تواند کار را پیاده کند آرام رفت جلو و خواست که پدر اجازه دهد گره اول فرش را او بزند. پدر از خدا خواسته، جابه جا شد تا علی بنشیند کنارش. …

خوشا آنان که از “او” می‌نویسند…

مفتخرم که اولین اثر ِ چاپیِ مستقل‌ام هم‌زمان با ایام سی‌اُمین سال‌گردِ شهادتِ شهیدمان و به نام نامی او به زیور طبع آراسته شد. مفتخرم که لایق نوشتن از “او” و از “خط و خال و ابرو” شدم. مفتخرم که در دوازده روایتِ ناب از چشم‌هائی که پدرم را دیده‌اند، نقشِ تصویر ِ مردی را …