در مقابل وسوسهی تراولهای تا نخوردهی بانداژشده که بهعنوانِ هدیهی تبریکِ منصبِ جدید گذاشته بودند جلویش کنار شاخهی گلِ مریمی که بویش فضا را نرم و لطیف کرده بود، فقط هماین یک جمله را گفت: طمع من به رشوهای که اسمش را گذاشتهاید “هدیه” برابرست با جت اسکی رفتن رویِ جویِ خونی که خونِ پدرم …
ماه: مارس 2014
آموختم که؛ سمتِ تغییر در عالم از نیستی به هستی است. از شب است به روز از ظلمت است به نور از جماد است به حیات از عدم است به وجود از زمستان است به بهار و بار و برگ و شکوفه و جوانه شکوفه و جوانه و بهار در راه است… . فردا در …