فاطمیون

بس‌که سخت است فقط گریه کردن و کار دیگری نتوانستن…

نوجوان بودم که روضه‌ها را فهمیدم. شرح معرکه‌هائی که ته‌ش به شهادت یکی از چهارده معصوم می‌انجامید و همه‌شان بلااستثناء دریغ و درد و آه و حسرت و نیسگیل داشتند. آهِ از دست دادنِ آدمی خوب که خورشید بر سر بهتر از او سایه نیفکنده باشد. وقتی چند سال گذشت و مشتری دائمی روضه شدم …

یک بام و دو هوا

مدینه‌ی دوم اگر باشی در سفر تمتع، نهایتِ نهایتش ۴ یا ۵ روز از سفر یک ماهه و چند روزه‌ات را در مدینه‌ای و این برای متصل شدن سیم‌های سرگشته و بی و سر و تهِ دلت به کهربای پرفشاری حبیب خدا و فرزندانش اصلا کافی نیست. امسال ۴ شب و پنج روز میهمان مدینه‌ایم …

عیدانه فراوان شد؛ تا باد چنین بادا… .

روز میلاد صدیقه‌ی طاهره – سلام الله علیها باشد – از صبح که چشم باز کرده‌ای، منتظر خبر خوب باشی در به در دنبال خوشحال کردن مادر باشی و یک‌هو عکس جلدِ کتابت را که دارد می‌رود برای چاپ، بفرستند برایت و بلافاصله بفرستی برای مادری که روایتش از شهید را نوشته‌ای و به دقیقه …

وحدت؟!

این یادداشت را از زبان یک شیعه‌ی هیئتی بخوانید. بچه سال که بودیم، از دنیا رفتنِ صدیقه‌ی طاهره که درود خدا بر او باد را در تقویم و اعلانات رسمی، وفات می‌خواندند و نه شهادت! یادم هست که حتا در برنامه‌های تلویزیونی – که تقریبا تنها رسانه‌ی تصویری آن زمان بود – هم چیزی در …

کلامی را کلام از جان برآید

تا قبل از آن، اسمش را روی دیوان‌های قطع جیبی که جلد گالینگور مشکی داشتند دیده بودم. همان کتاب‌چه‌های کوچکی که پُرند از اشعار آئینی و هیئتی و هر مداح و نوحه‌خوانی چندتایش را دارد و مجلس را از روی شعرهای داخل آن‌ها دست می‌گیرد و می‌چرخاند. تا یک روز خبر آمد که قرارست بیاید …

هذا محبُ فاطمه!

ما نسل سومی‌های انقلاب بودیم. نسلی که خردسالیش را با امام و سال‌های اول انقلاب سپری کرد و جنگ را با نگاه کودکانه دید و رفتن امام را هم. امام برای ما عبارت بود از پیرمردی نورانی که همیشه‌ی خدا در جماران بود. که وقت حرف زدن، آرام و متین چشم به زمین می‌دوخت. که …

شهادت زهرا چراغ هدایت بُوَد… .

سید اولاد پیغمبر بود و می‌گفت سابق بر این، از آن مذهبی‌های سفت و سختی بوده که هیچ رقم از عقائدش کوتاه نمی‌آمده… . از نسل آن‌ دهه‌ی شصتی‌های متعصب که حاضر بودند سر اعتقادشان سه ساعت تمام سر پا بایستند و بحث کنند و تا پرچم سفید طرف‌ مقابل‌شان به نشانه‌ی تسلیم بالا نرود، …

نو شو… نو کن!

در انقلاب فصل‌ها در نزدیکیِ حلول بهار به تماشایِ مهر ماندگار ایزدی – حضرتِ خیرِ کثیر – بانوی غزل‌های عاشقانه‌ی علی به تماشا می‌نشینم حلول را و بهار را و زایش دیگرباره‌ی زمین مُرده و فِسُرده را که از پوسته خواهد شکافت و زمان را دوباره و هزار باره، نو خواهد کرد… .و تحفه‌ای را …

فاطمیه

عایشه می‌گوید که: پس چون رسول وفات یافت، از فاطمه پرسیدم که «آن کلمه چه بود که تو از آن بگریستی؟ و آن کلمه که از آن بخندیدی؟» گفت: «رسول پنهان با من گفت که “من رفتنی‌ام.” من بگریستم. پس یک بار دیگر گفت: “اوّل کسی که به من می‌رسد از اهلِ من تو باشی.” …