(به بهانه هفتمین سالگرد شهادت شهید حامد جوانی و انتشار چاپ هشتم کتاب شبیه خودش) کتابش برخلاف کتابهای قبلیم خیلی زودتر از آنچه فکرش را میکردم سر و شکل گرفت. انگار کسی ایستاده باشد بالای سرِ کار و هی ایراد و گیر و گرفتها را رفع و رجوع کند و آدمها را به هم برساند …
جوان بودیم. آنقدر که حسابِ این را نداشته باشیم که با پراید اجارهای که معلوم نیست کاربراتور و دلکو و سیم گاز و ترمزش درست کار میکند یا نه و با گواهینامههائی که هنوز جوهر امضایشان خشک نشده، نباید زد به دل جاده و نرفت تا مشهد. اما خب؛ جوان بودیم و جوانی و حساب …
نوجوان بودم که روضهها را فهمیدم. شرح معرکههائی که تهش به شهادت یکی از چهارده معصوم میانجامید و همهشان بلااستثناء دریغ و درد و آه و حسرت و نیسگیل داشتند. آهِ از دست دادنِ آدمی خوب که خورشید بر سر بهتر از او سایه نیفکنده باشد. وقتی چند سال گذشت و مشتری دائمی روضه شدم …
آقای شیخ محسن مجتهد شبستری که به رحمت خدا رفت، بعد از مرحوم آقای مشکینی و دو امام جمعه شهید (آیتالله مدنی و آیتالله قاضی) و مرحوم آقای ملکوتی، سالها امام جمعه تبریز بود. آن سالها نماز جمعه تبریز در سولهای عریض کنار عمارت ارگ علیشاه تبریز اقامه میشد و هر قشر و گروهی از …
زنگ زده بود به مادرم که تلفن مرا بگیرد ازش. مادرم بنده خدا، عادت دارد به این تلفنها و روشش این است که به تماس گیرنده بگوید که «میگویم پسرم با شما تماس بگیرد» و شمارهی طرف را یادداشت کند و برایم بفرستد که «زنگ بزن ببین چکارت دارد؟» صاحب شماره، عاقله زنی بود که …
بدعادت شده بودیم. انگار که مقدر این بود که همیشه آب در کوزه و آفتاب در باجه (پنجره) باشد و هربار و هر کِی که خواستیم گیوه ور بکشیم تا لب مرز و پاسپورت مُهر کنیم به خروج و چند ساعت بعدش کربلا باشیم؛ به همین راحتی! کرونا که آمد، خیلی عادتهای عادی را به …
از او فقط اسمش را بلدم بودم؛ شهید صدر. اسمی که با جوهر آبی و قلمی درشت نوشته شده بود روی تابلوی مدرسهای ابتدائی، درست روبروی مصلای شهر که با یک پله اختلاف، رقیب مدرسه ما به حساب میآمد و همیشه خوف از این داشتیم که بچههای آنجا در مسابقات علمی و فوتبال و اذان …
از روزیکه آمدهام سازمان، دقیقا چهار سال میگذرد. در این چهار سال هزاران نفر از همشهریهایم به رحمت خدا رفتهاند و بچههای سازمانی که من مسئولش هستم، کار بدرقه آنها به سرای باقی را راه انداختهاند و من بیآنکه نسبتی با مردگانی که خدمات به آنها دادهایم داشته باشم، ایستادهام به تماشای عبور تک به …
از کربلا که برگشتیم، نوبتی هم که بود، نوبتِ اصلان و رفقا و رقبایش برای شرکت در مزایدهای که برای بار دوم آگهی بود و باز، بند همان بود و بساط همان و آن سی و چند رقیب دوباره به صف شده بودند برای زمین زدنِ اصلان و باز پاکت روی پاکت انباشته شده بود …
هرکسی بخواهد در مزایدهای دولتی شرکت کند، باید مبلغ مختصری را به عنوان سپرده در وجه سازمان برگزار کننده مزایده واریز کند و این سپرده تا روز اعلام نتیجه مزایده در حساب سازمان میماند و بعد از معلوم شدن برنده، بازندگان یکان یکان میآیند برای استرداد مبلغی که سپردهاند در حساب سازمان رسوب کند. فردای …