خسوف در بیروت

پنجم اسفند ۱۴۰۳ من یکی از خوشبخت‌ترین آدم‌های روی زمین بودم. آن‌روز یکی از بهترین روزهای خدا بود و من در بهترین و بایدترین جائی که می‌بودم، یکی از آن چند میلیون نفری بودم که روی آسفالت سرد خیابان‌های بیروت، با چشم اشکبار و دلی پر امید، افتاده بودند دنبال دو تابوت زردپوش تا دو سیدِ دبیرکلِ شهید حزب الله را بدرقه کنند تا بهشت.

شرح مفصل ماجرای آن‌چه در تشییع مقتدرانه‌ی دو شهیدِ نستوهِ را مفصلا در کتابی که زیر چاپ است نوشته‌ام و این چند خط را نه برای آن کتابِ هنوز به دنیا نیامده که برای کتابی حاوی روایت جمعی از حاضران ایرانی و لبنانی در تشییع نوشته‌اند می‌نویسم. کتابی که بخت یارش بود و به ایام اولین سالگرد شهادت آقا سیدحسن رسید و به دست من هم.

«خسوف در بیروت» محصول پی‌گیری مهدی قزلی، روایتی است از هفده نفری که پای پیاده پشت سر کامیون حامل پیکر دو سید شهید راه افتادند و آن‌روز کسی چه می‌دانست قرارست قبل از یک سالگی فراق سید، جنگی تمام عیار با اشرار صهیونی را پشت سر گذاشته باشیم و روایت‌مان از تشییع، آلوده به تجربه‌ی زیسته در جنگی باشد که تا داخل مرزهامان کشیده شد و جای خالیِ سید را بیش‌تر عیان کرد.

رنگین کمانِ روایت‌های «خسوف در بیروت» که «به نشر» منتشرش کرده است، از مستندساز و طراح گرافیک را در برمی‌گیرد تا ایرانی و لبنانی و نیز کسی که از لندن خودش را به تشییع رسانده و وقتی پوستر رونمائی کتاب منتشر شد و عکس آن بنده خدا که از لندن آمده بود و روایتش را در کتاب نوشته بود کنار عکس من و پانزده نفر دیگر منتشر شد، یادم آمد جوانی‌هایم که روزی از روزهای سرد پائیز در سال‌های انتهائی دهه هفتاد، بعد از نمازجمعه برعلیه سیاست‌های فرهنگی او شعار دادیم و آن‌روز اگر جامِ آینده‌نما داشتم و می‌دیدم که سه دهه بعدش، من و آن بنده خدا که آن روزها وزیر بود و ما به عملکرد او ایراد شکلی و ماهوی و شرعی و قانونی داشتیم، قرارست مشترکا کتابی بنویسیم راجع به شهادت و تشییعِ یکی از عمودهای گفتمان انقلاب، بی‌شک یا آن جامِ آینده‌نما را می‌شکستم یا خودم را و یا هر دو را و عجبا از کوچکی دنیا و جابجائی دل‌ها و عزم‌ها و اراده‌ها و ارادت‌ها… . و مگر غیر از سیدحسن که توانسته بود لبنان هفت رنگ را یک‌دله کند علیه صهیونیسم، کسی می‌توانست این هفده تن و آن میلیون‌ها تن را در آن روزِ تاریخی، گرد هم به اشک بنشاند؟

غرض، «خسوف در بیروت» بهترین اسم ممکن است برای روایت تشییع سیدحسن. خسوف یعنی چیزی موقتا جلوی نور ماه را گرفته است و این یکی از علائم قدرت خداست که یادمان بیاندازد، ماه هر قدر هم پرنور، می‌شود که کدر شود و باید حین گرفتگی آن، خدا را یاد کرد به رکوعِ مکررِ صلات آیات، آن‌قدر که باز نور به ماه برگردد.

خسوف موقت است و اراده‌ و نظم خدا، در طلوع مجدد «ماه» است. یعنی که کدورت از روی ماه خواهد رفت و نورش دوباره بیروت را و دنیا را پر خواهد کرد. ان‌شاالله. یعنی که حتا با وجود شهادت سید، «حزب الله زنده است» و خسوف که تمام شد، دوباره جانِ نو خواهد گرفت و باز بلای شبِ تار و جَمودِ جُهود خواهد شد.

منتشر شده در روزنامه جام جم ۱۴۰۴.۷.۱۵

دیدگاه‌ها

  1. .

    عالی بود

    خسوف موقت است و اراده‌ و نظم خدا، در طلوع مجدد «ماه» است…
    وما نیز
    امید داریم به رجعتی سبز و دیداری تازه
    ان شاء الله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *