بهمن ۹۸، سخنران جلسه معرفی کتاب بودم. آن ماه قرار بود در کتابخانه عمومی پارک رَبَط کتاب انقلاب اسلامی در خوی را معرفی کنم و درباره تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی حرف بزنم. او یکی از حضار در جلسه بود و حرفمان بعد از نشست گل انداخت و همه رفتند و ایستادیم به حرف زدن؛ آنقدر …
روایت چیزی یعنی نقطهی پایان گذاشتن به یک رویداد و یعنی که واقعهای شروع شد و خاتمه یافت و حالا نوبت روایتش رسیده و یعنی که آردها بیخته و الکها آویختهاند و فعلها از مضارع و مستقبل به ماضی و ماضی استمراری و ماضی بعید تبدیل شدهاند. قصه قبرستون و فصل اولش که روایت حماسههای …
مادرم ۲۵ سالش بود وقتی تو شهید شدی. او زن جوانی بود با هزار آرزوی ریز و درشت که لابد یکیشان این بود که من پا بگیرم و تاتی تاتی کنم و آنروز که شد، با تو دست مرا بگیرد و اولین سفرِ سه تائیمان را برویم مثلا پابوس شاه خراسان. یا که جنگ مجال …
قصه قبرستان را نوشته و تحویل دادهام و ناشرش همین پیش پای شما طرح روی جلدش را فرستاد که برای بازدید نهائی ببینم و عیب و علتها را رفع و رجوع کنیم که برود چاپخانه و بعدش تدارک مراسم رونمائی و معرفی و فلان. و لکن نه بازی مرگ را سوتِ پایانی هست و نه …
خوشتیپ و خوشبو و خوشگِل. موهایش را مثل همهی جوانهای خوشتیپ آن دوران به عقب شانه میکرد و جاکلیدی توپکیای که مدام در دستش میچرخید یکی از اجزای جدائی ناپذیر هیبتِ دوست داشتنی معلم پرورشیمان بود در سال ۱۳۷۲٫ در مدرسه راهنمائی نمونهی دولتی ِمعلم خوی. زنگِ اولِ شنبهی اولِ سال اولِ راهنمائی وقتی با …
سالی یکبار وسط چله تابستان، بچههای همکلاسی و همدانشگاهیمان در تبریز میآمدند خوی، میهمان باغ پدری جواد و او که پدرش از روحانیون طراز اول شهر بود و علاوه بر آخوندی، کشت و زرع هم میکرد و او و خواهر و برادرهایش را به کشاورزی خو داده بود، برایشان سنگ تمام میگذاشت در مراعات ادب …
امروز اولین جمعهی بعد از اولین انتخابات قرنِ اخیرست و انتظار از شرفخانلوئی که من باشم این است که انتخابات هفته پیش را به سیاقی که در امین آرا نوشتهام بنویسم که بماند. اما هنوز خستگیِ تنشهای برنامهریزی شدهی حضرات بنفش، حین و قبل و بعدِ انتخابات از تنم به در نشده و شرح آن …
سال ۸۶ نزدیکترین مواجههی من با کاندیداتوری برای انتخابات، اتفاق افتاد. سالی که یکی از دوستانم عزمِ “مجلسی آدم” شدن کرد و ماهها قبل از انتخابات همهمان شب به شب جمع میشدیم دورِ او تا کمکش کنیم برود به بهارستان و کار تا لحظات آخر خوب پیش رفت و یکی دو حرکت مانده به آخرِ …
کار که روی روال باشد، نه تلفنی برای خواهش و سفارش و من بمیرم و تو بمیری، زنگ میخورد و نه ارباب رجوعی قدم رنجه میکند به جُستن رئیس و بُردن عرض حال و گِله به جناب ایشان و نه لازم است نامه بزنی به اینجا و آنجا تا مگر کار راه بیفتد و گره …
تا بوده، اینطوری بوده که از دل کوه و کمر و یا از یکی از میلههای مرزی جنازهی تبعهی بیگانه پیدا شده و بچهها خبر را به گوش رضا عامر رساندهاند که «بیا خدا برایت رسانده» اما گاهی هم شده که خودش با پای خودش آمده و هر بار که یکهوئی و بیهوا و بیدعوت، …