خارج از موضوع

ام روز همه ی بخش های خبری را با دقت دنبال کردم. می دانستم خودت رامی رسانی به سیل عاشورائیِ میدان انقلاب. و چه ساده بود دل من که آن همه تصویر لانگ شات و کلوزآپ را به امید دیدن تو دید! یعنی هیچ دوربینی عقلش نرسیده بود، نمای نزدیکِ آمدنت را نشانم دهد؟

راپورت ایام سبعه

می دانم می دانم هر از گاهی که دلت می گیرد یواشکی جوری که خودت هم نفهمی کِی آمده ای و رفته ای می آئی این جا که ببینی حال کداممان خراب تر است!؟ حال مان که خوب نیست این روزها ولی عاشقی جرم قشنگی ست … هنوز … همیشه

کفش ها بهشت را می فهمند!

یادت که هست! کفش هایم را نو کرده بودم. زیاد نمی پوشیدمشان. اصلن! خاصیت کفش های نو به تازه گی شان بود. به اینکه آنقدر تازه بمانند که واکس نخواهند! به اینکه باهاشان به « طورِ » ایمن برسم. « خاص »یت کفش های نو، به نرمی بی سابقه شان بود. به سبکی شان. به …

شتر است مردِ عاشق

به سَرِ مناره اُشتُر، رَود و فغان برآرد: که «نهان شدم من این‌جا، مکنید آشکارم.» شتر است مردِ عاشق سرِ آن مناره عشق است، که مناره‌ها ست فانی و ابدی است این منارم. تو پیازهای گل را به تکِ زمین نهان کن، به بهار سر برآرد که من آن قمرعُذار ام… «ملای روم»

نمی شود! نمی توانم! نمی خواهد!!! ناگوارتر این که؛ مثل موسی همه چیز را شتابان می‌خواهم. “تو” بیا و خضر راه م باش… بیا! اما مثل او تنهایم مگذار! انصاف کن! موسی به موسائی اش نتوانست … میخواهی آدمی مثل من، بااین همه سوال بی محل و چرای بی چون، بتواند؟!