من چه خواهم گفتن که چه گفتند دو بیمار به هم گفت: آن آهوی خوش؟ گفت رمید گفت: آن نرگس تَر گفت: فسرد… نیما
او: بغل این سوپرمارکته بزن کنار. … چیزی می خای برات بگیرم؟ من: بپرس اگه داشته باشه، یه کمی عشق … من: نداشت؟ او: گشتم! نبود. بجاش فقط سیگارشو داشت…
و فرمود: «کُلُّکُمْ راعٍ، وَ کُلُّکُمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ.» و ام روز آغاز فصلی نو بود… بعونِکَ یا جمیل
ام روز همه ی بخش های خبری را با دقت دنبال کردم. می دانستم خودت رامی رسانی به سیل عاشورائیِ میدان انقلاب. و چه ساده بود دل من که آن همه تصویر لانگ شات و کلوزآپ را به امید دیدن تو دید! یعنی هیچ دوربینی عقلش نرسیده بود، نمای نزدیکِ آمدنت را نشانم دهد؟
می دانم می دانم هر از گاهی که دلت می گیرد یواشکی جوری که خودت هم نفهمی کِی آمده ای و رفته ای می آئی این جا که ببینی حال کداممان خراب تر است!؟ حال مان که خوب نیست این روزها ولی عاشقی جرم قشنگی ست … هنوز … همیشه
یادت که هست! کفش هایم را نو کرده بودم. زیاد نمی پوشیدمشان. اصلن! خاصیت کفش های نو به تازه گی شان بود. به اینکه آنقدر تازه بمانند که واکس نخواهند! به اینکه باهاشان به « طورِ » ایمن برسم. « خاص »یت کفش های نو، به نرمی بی سابقه شان بود. به سبکی شان. به …
آی تو که رفته ای! هیچ می دانی روزهایم بوی تو را گرفته اند؟ هیچ می دانی ناخودآگاه خیالم پر شده است از بوی ملایمی که هر چیز و هر جای آغشته به تو !؟ می دانی، می دانم!
به سَرِ مناره اُشتُر، رَود و فغان برآرد: که «نهان شدم من اینجا، مکنید آشکارم.» شتر است مردِ عاشق سرِ آن مناره عشق است، که منارهها ست فانی و ابدی است این منارم. تو پیازهای گل را به تکِ زمین نهان کن، به بهار سر برآرد که من آن قمرعُذار ام… «ملای روم»
گفت که بی بال و پری من! پر و بالت بدهم
نمی شود! نمی توانم! نمی خواهد!!! ناگوارتر این که؛ مثل موسی همه چیز را شتابان میخواهم. “تو” بیا و خضر راه م باش… بیا! اما مثل او تنهایم مگذار! انصاف کن! موسی به موسائی اش نتوانست … میخواهی آدمی مثل من، بااین همه سوال بی محل و چرای بی چون، بتواند؟!