شفیعانه؛ روایت دیگری از آدم‌های خوبِ شهر

لولایِ دربِ ورودی که می‌نالد، می‌فهمی که کسی داخل شده. مشتری‌های دائمی را با صدای پایشان و نوعِ سُریدن قدم‌هاشان روی سنگ‌فرش ورودی و یا حتا با لحنِ سرفه‌ی ناخودآگاهی که آدم وقت داخل شدن به جائی از خود صادر! می‌کند.
متعاقبِ ناله‌ی سوزناکِ جر و جرِ در، بوی تند سیگار پر شد داخل دفتر. بی‌آنکه تا برسد به اتاقِ من بتوانم از روی حرکت‌ قدم‌ها یا صدای سرفه و “یاالله‌”ش بفهمم کیست.
داخل که شد، حدسم به یقین نشست که این بوی تند سیگار از کس دیگری نمی‌توانست برخیزد الا مش‌رحمانِ پیرسالِ نگه‌بانِ پارک که از همه بریده و دل به دود و دم داده و آن استوانه‌ی سفید رنگِ باریکِ پُـر از توتون یا لای دو انگشت دست راستش هست و یا گوشه‌ی سمت چپ لبش.
پائیز که می‌شود و هوا که به سردی و برگ درختان به زردی می‌گرایند، موسمِ تسویه‌ی حساب با کارگرانِ فصلی‌ای است که با آمدنِ اردی‌بهشت و شکوفه‌ها آمده‌اند و با افتادنِ برگ‌ها از شاخه‌ها می‌روند قاطیِ جمعیتِ بی‌کاری که شاید باز سالِ بعد بیاید و اردی‌بهشتش بهار و شکوفه بیاورد و آن‌ها باز به مدد شکفتنِ دوباره‌ی طیبعت صاحبِ کارِ فصلیِ نوئی شوند.
حالا مش‌رحمانِ در آستانه‌ی تسویه حساب، به جهتِ پادرمیانیِ برای ماندنِ کسِ دیگری از هم‌کارانش، خبردار و با بوی تند سیگاری که شعاعِ دو متریِ اطرافش را چنان آکنده بود که استنشاق هوای پاک در آن ناممکن و سخت بود، مشتاق و منتظر ایستاده بود که مگر شفاعتش اثر کند و هم‌کارش که زنِ پا به ماه دارد و درآمد دیگری ندارد، تا بهار سر ِ کار باقی بماند. ولو به بهایِ زمستانِ سرد و سختی که او هیچ تمهید و پس‌اندازی برای عبور از آن نداشت… .

دیدگاه‌ها

  1. ؟

    آرزو میکنم روزی برسد که همه باهم بخندند نه اینکه یک عده بخندند و یک عده خون گریه کنند…هرچند آرزو بر جوانان عیب نیست!
    واینکه لطفا یکی به همه فیلترشکن برسونه.

  2. ؟

    آرزو میکنم روزی برسد که همه باهم بخندند نه اینکه یک عده بخندند و یک عده خون گریه کنند…هرچند آرزو بر جوانان عیب نیست!
    واینکه لطفا یکی به همه فیلترشکن برسونه.

پاسخ دادن به شکرانه لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *