نانها را بقچهپیچ چیدند توی صندوق عقب شورلت کاهوئی رنگ عباس، پسرخالهی علی. دو سه بسته هم که توی صندوق عقب جا نشدند را گذاشتند روی صندلی جلو. حسین را گرفت بغل و پَرِ چادر به دندان با ساکش نشست صندلی عقب که بروند دزفول. مادرشوهرش عادت داشت هربار هرکسی به جبهه میرفت، خمیر بگیرد …
