حسینیه

لبیک یا حســـــــین

ام‌روز و ام‌شب به یادِ تک به تک قدم‌هائی که هم‌پای پیاده‌گانِ راهِ زیارتِ اربعینِ سیدالشهداء در حوالی ارضِ بلا؛ “کرب‌وبلا” برداشتم، دلم پر از حسرت و دریغ و درد است… عَهَد والله یا زهــــــــــــراء ما ننسی حسینا… .

کربلا کعبه‌ی دل‌هاست؛ خدا می‌داند!

با هر پیامکی که می‌گوید بخت یارِ فرستنده‌ی پیامک بوده و توفیق تشرفِ اربعینی به آستانِ جانان و شهری در آسمان و پیاده‌روی نجف تا کربلا نصیب فرستنده‌ی پیامک شده دلم بیش‌تر گـُر می‌گیرد… و حسرتِ جان‌کاهِ دوری از اربعینِ ام‌سالِ سیدالشهداء چنگ در بغضی فرو خورده‌ام می‌اندازد. ای زائران کویِ دوست سفرهاتان به خیر …

حجتِ موجه

در یکی از هم‌این روزها در حوالیِ شامِ خراب بر فراز نِـی با لبانِ چاک چاک و تشنه با صدای داودی و صلابتِ حیدری و تنزیلِ محمدی آیه خواندی ام حسبتَ انَّ اصحابَ الکهفِ و الرقیم کانوا مِن ایاتِنا عجبا… + و رُخ‌سار ِ ماه مثالت کهکشانِ روشنِ هفده ستاره‌ی بر بالای نِـی‌ها بود و …

نذر پنجه‌ی مشتاق

«بابای بزرگ» میدان که با ما خویش‌آوندی و نظر حُسنِ خدمت داشت، یکی از شال‌های ابریشمیِ نفیس را با حاشیه‌ی دست‌دوزی شده؛ جدا می‌کرد و به من می‌داد. آن‌را گرد گردن می‌پیچیدم. از بسیاریِ اشک که بر آن ریخته بودند، چروکیده بود و بوی کهنه‌گی می‌داد. شاید دویست سی‌صد سال بر صدها گردن پیچیده شده …

سر افراز

باد بوی تو را برایم آورده از روی نیزه‌ای که بالایش قرآن می‌خواندی؛ ام حسبتَ انَّ اصحابَ الکَهفِ و الرَّقیم کانوا من آیاتنا عجبا… + وقتی خورشیدِ روشنِ هفده ستاره بودی وقتی منزل به منزل از کوفه‌ی جفا تا شامِ بلا می‌رفتی وقتی نورِ تنورِ خانه‌ی خاموشِ خولی بودی و انیسِ شب تا سحرِ آن …

چشمه‌ی آب حیات

خدایا به حق حسین بن علی – که درود خدا بر ایشان باد – و به حق نجاتی که در رکابِ کشتی‌اش نهاده‌ای به حق آن چشمه‌سار جاری که از وادی طف جوشاندی و تشنه کامان حقیقت و حریت را به مدد فیضش می‌آشامانی به حق مشعل هدایتی که با نور ِ انورش روشن کرده‌ای …

برات

الهی به حق ساقی بده جامی زآن شرابِ نورانی که چهل روز نگذشته دمی بیاسائیم در جوارِ روحانی و ختمِ ساغر را در جوارِ عالم پناهِ حضرتِ سقا، میهمانِ اربعین سیدِ شهیدان باشیم. همین. آمین یا رب العالمین!