حسینیه

درِ می‌خانه گشائید به رویم شب و روز…

شب‌های سوزناک نجف و ناخوش احوالی هم‌سفر و آن بامداد خمار که عزم کربلا کردیم و آن چند ساعتی که تا حرم پیاده رفتیم و آن ظهری که خسته و پر از شوق و پر از شور، از لابلای جمعیت متراکم عرب و عجم و سفید و سیاه و شرقی و غربی، خود را رساندیم …

آقا مجتبی

پیرمرد از لای همین صفحات پیدا کرده بودم. حتی یک بار هم نشد که تهران رفتنی، کج کنم سمت مدرسه و مسجد و مجلسش. پیرمرد، با آن نگاه نافذ و روضه‌های ناب و تمثیلات بی‌نقصی که می‌زد و من از دوردست و از گوشه‌ی دنیای مجازی مستمع گاه و بی‌گاه تمثیلاتش بودم، مقتدر بود. می‌دانست …

دعا

پروردگارا! به حق حسین علیه‌السلام و یارانش و به حق زینب سلام‌الله‌علیها ما را از پیروان واقعی آن‌ها قرار بده. پروردگارا! تو در قرآن از کسانی یاد کردی و فرمودی یحبهم و یحبونه + ؛ ما را از جمله‌ی آن‌ها قرار بده. پروردگارا! تو در قرآن از کسانی یاد کردی که فرمودی ان الله یدافع …

مخاطب خاص دارد

دوستان سفر اربعین پارسال هی تماس می‌گیرند که ام‌سال هم باهامان می‌آئی؟ و بیا و ته اتوبوس را باز برای تو و مهدی رزرو کرده‌ایم و می‌گویم: دلم که لک زده برای اربعین در کربلا بودن و با شما تا آستان سیدالشهداء رفتن. اما مرخصی را چه کنم که بعد چهل روز مرخصی پائیزی در …

تنها واژه‌ی تو خون است خون! ای خدای خون…

شمشیری که بر گلوی تو آمد هر چیز و همه چیز را در کائنات به دو پاره کرد: هر چه در سوی تو؛ حسینی شد و دیگر سو یزیدی. اینک مائیم وسنگ‌ها؛ مائیم و آب‌ها؛ درختان؛ کوهساران؛ جویباران؛ بیشه‌زاران… که برخی یزیدی‌اند و گرنه حسینی… خونی که از گلوی تو تراوید، هر چیز و همه …

یار ما سوی ما نمی‌نگرد؟

دیر کرده بودند و تکیه آن‌قدر پر بود که تا دم در کفش کن هم آدم روی آدم نشسته باشد. وقتی سر چرخاند و گردن کشید و یقین کرد که جای خالی‌ای نیست و با آن یال و کوپال و هیبت و جلال، چمباتمه زد کنار کفش‌های تا به تائی که ول بودند به امان …

سهامِ شهادت

رسم روضه‌ی شب دهم این است که دم بگیرند: |ام‌شب شهادت‌نامه‌ی عشاق امضاء می‌شود…| و اصلن رسم شهادت هم این است که براتش به امضای تو برسد! ای سید شهیدان تو که یک گوشه‌ی چشم مهربانت ذره را دریا می‌کند و کاه را کهکشان تو که برات شهادت عباس و علی‌اکبر و حبیب و بُرِیر …

هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن!

خدا نیاورد یک‌روز یک جائی عاشورا باشد و من بی حسین باشم و بی پیراهن مشکی و اشک و شعر و هیئت و عزا … خیال نبودنت تصور دیگر نَگریستن بر ماتمت فکر فاصله از بزم عزایت ناگوارترین کابوس عالم است یا حسین… تو را به پیرغلامان بارگاهت، اشک را که عصاره‌ی بودن ماست از …

مقتل به روایت سوارکار

شوفر سمند گذری‌ای که سوارمان کرد بین راهش که تا اصفهان برساندمان، با لهجه‌ غلیظ قمی و کرور کرور تجربه و ادعا در سواری گرفتن از اسب و دانستن چم و خم تیمار مرکب و سوارکاری، مقتل تو را این طور خواند که: تو از همان اولش هم میل به نوشیدن آب نداشته‌ای. می‌گفت از …

تا تو بودی خیمه‌ها آرام بود…

عمود هر خیمه مرکزی‌ترین قسمت خیمه را تا اوج بالا می‌برد و برافراشته‌اش نگه می‌دارد و اگر نباشد خیمه از هم می‌پاشد. چادرهای پارچه‌ای صحرای عرفات که با یک تیرک چوبی عمودی در وسط و چند میخ مهار در اطراف که با طناب‌هائی دیواره‌های خیمه با آن‌ها متصل و مهار می‌شوند، آدم را بیش‌تر از …