در جنگل گیسوی تو آهوست پری‌شان…

نخ تسبیح تربتم پاره شد.
همانی که آویزان آینه‌ی ماشین بود و تو هدیه‌اش آورده بودی.
راستی، یادت هست آن تابستان پر آشوب را که زائر کربلا شدی؟
نخ تسبیح تربت، انگار بسته به بند دلم بود که چون از هم گسیخت، بند دلم نیز پاره شد.
فکر کردم چه شنبه‌ی شومی که صبحش با این بدی فال شروع شد و فکرتر کردم که سلسله‌ی موی حسین و سر گیسوی حسین و طره‌ی زلف حسین، کِی سر و سامان داشته و کِی به سلامت بوده که این دومی‌اش باشد.
فکرتر کردم که این‌همه مدت که تسبیح تربت به قاعده بوده، لابد اوضاعِ دل‌دادگی ما به قاعده نبوده!
و فکر کردم چه خوب شد، بند دلم و بند نخ تسبیح تربت در سحر شنبه‌ای سعد پاره شد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.