آن مرد در باران… خواهد آمد!

همه‌ی مردها
آمدند
در باران
با نان
یابی‌نان و بی‌باران
اما
سال‌هاست کلون خانه‌ی ما
مشتاق دست پدارنه‌ایست که بکوبدش و من با شوق ِ تل‌انبار شده‌ی سال‌ها نبودنت، با مهری که هیچ‌کس نمی‌داند اندازه‌اش را
در را و قبل‌تر از آن دلم را برایت باز کنم که داخلش شوی…
همه‌ی این سال‌ها
دلم به امیدی خوش بوده که روزی از در درآئی و من از خود به در شوم…
راستی!
روزت مبارک.

دیدگاه‌ها

  1. زارعی

    ای کاش آنقدر که آنها با شماها بودند ما با آنایی هستند میبودیم!
    مبارک است آقا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.