بیاد آن چند نفسی که در کاظمیه در سینه ام شد…

imamkazim.JPG
***********
یکشنبه -۸۱/۵/۲۱
اولین گروه از ۴۴گروهی هستیم که باید تا ظهر امروز از مرز عبور کنند.
اولین برخوردی که با یک عراقی دارم دقیقا تو نقطه صفر مرزی پشت میله های مرزاست. سرباز سیه چرده ای که ناخودآگاه آدمو یاد صدام میندازه. هنوز داخل خاک ایران بودم که ازش ساعتو بوقت بغداد می پرسم؛۸:۰۵
بعد از انجام تشریفات گمرکی باید با مسئول گروه بروم بانک تا حواله دلاری رو تبدیل به دینار عراقی کنیم؛هر زائر سی و سه دلار
****
اولین غذای عراقی که می خوریم عبارتست از صبحانه ای تقریبا مفصل که تو رستوران مرز المنذریه سرو می شود. و اونجا بود که متوجه شدم عراقی جماعت تو سفره غذائی شون چیزی به اسم قند نداره وچای معروف و خوش طعم عراقی با طبخی متفاوت از روش ایرانی اش ، با شکر سرو می شود.
****


از مرز خسروی یا بقول عراقیها – المنذریه – تا بغداد حدود سه ساعت راه است. مسیر خشک و بی آب وعلفی که هنوز که هنوز است آثار جنگ و سنگربندی و خرابیها جنگ دهه شصت تو چشم می زند.انگار یه ساعت قبل آتش بس اعلام شده باشد. می توان قسم خورد که حتی یک آجر هم برای سازندگی خرابیهای جنگ روی هم گذاشته نشده است.
فلاکت تا چند کیلومتری بغداد بد جوری تو ذوق آدم می زند. تصویری که الان جلوی چشمم هست اصلا آن چیزی نیست که در ذهن داشتم.
سه مامور عراقی همراه گروه هستند. یک نفر راننده و دو نفر محافظ یا بقول خودشان مرافق. بین این سه نفر علی نامیست که رفقایش به کنیه صدایش می زنند :ابو عبدالله؛جوان سیه چرده ای با قیافه ای کاملا مرموز که از آن دوتای دیگر فارسی را روانتر صحبت می کند.نشسته ام بغل دستش و ازآداب و رسوم و سیاست و تاریخ با هم حرف می زنیم ، از فوتبال هم حتی…
می گوید بغداد شهر زیبائیست با شبهای دیدنی و مناظر جالب.
همه تصویرهائی که برایم ترسیم کرده بود همان ابتدای ورودمان به بغداد در هم می شکند… روستای مخروبه ای در سایز بزرگ
با مردمانی که نمی شود به ایشان به چشم یک ملت دوست و برادر نگریست.
شهر و در و دیوار آن پر است از عکسهای خون آشام بغداد ، در هیئت های مختلف با زیر نویسهائی شعاری که می شود فهمید که فقط شعار هستند.
شعار «الهم الحفظ العراق و احفظ صدام» که تقریبا زیر نویس بیشتر تراکتهای شهر است ، نا خود آگاه آدم را یاد شعار «خدا شاه میهن» قبل از انقلاب می اندازد.
تقریبا حوالی ظهر است که می رسیم به هتل، هتلی با معماری سنتی ؛قصرالسندباد
داخل هتل هم که می شوی اولین چیزی که توجهت را جلب می کند باز هم عکس صدام است.عکسی بعدها فهمیدم تقریبا مال بیست سال قبله. تصویر تکراری همه دیوارهای شهر ،با این تفاوت که در این یکی سعی شده لبخند شیطانی دیکتاتور و حلقه ازدواجش و دختر بچه سه چهار ساله اش ،نجدا که انگشتش تو دهنشه،یه جورای ناشیانه ای به چشم بیاید.
برنامه اولین زیارت ، برای کاظمین است . چند ساعتی در این بین وقت هست که بشود بعد از صرف ناهار در رستوران هتل ،استراحت کرد و برای زیارت آماده شد.
همه آنچه از امکانات رفاهی در سوئیتهای نه چندان مناسب قصر السندباد میشه پیدا کرد عبارتست از یه یخچال قدیمی . البته اتاق مدیر کاروان تلویزیون دارد و ملافه و پتوی تمیز.تلویزیون عراق هم دست کمی از در و دیوار شهر ندارد.انگار همه رسانه ها از تبلیغاتی و دیواری گرفته تا رسانه های دیداری فقط یک سوژه کاری دارند :صدام …
باقی برنامه تلویزیون عراق که گفته می شود، طوری طراحی شده که ضد آمریکائی باشد،عبارتست از شوهای عربی و فیلم های دوبله و زیر نویس نشده آمریکائی…!!!
*****
ساعت ۶عصر ؛ سیاره شماره ۴۲ با راننده و آن دو مرافق دم در هتل آماده هستند که تا به اتفاق برویم کاظمین.
ابو عبدالله خودش اهل کاظمینه. بازهم تو مسیر مثل راهنمائی که یه جهانگرد رو آورده به یه نقطه نا شناخته ، داره از زیبائیهای بغداد برام می گه !!!؟؟؟
حوالی وزارت عسکریه عراق – وزارت جنگ!!! – سکوئی در نبش میدان تعبیه شده که رویش یه لاشه هواپیما گذاشته اند و روی لاشه مجسمه تمام قدی از صدام با ژستی فاتحانه. می خواهم ازش عکس بگیرم ، ابو عبد الله که بیشتر شبیه مامورین امنیتی است ، مانع می شود و می گوید که هر گونه عکاسی و فیلمبرداری داخل محدوده بغداد جدید ممنوع است . اما برایم توضیح می دهد که لاشه متعلق به یکی از هواپیماهای ساقط شده آمریکائی در جنگ خلیج فارس است.
****
کاظمین؛یا بقول عراقیها کاظمیه، جزئی از بغداد هست. البته جزء بغداد قدیم.
میشه گفت یه محله از بغداد.
***
چون ردیف اول اتوبوس نوشسته ام ،اولین کسی هستم که چشمم می افتد به گنبد و گلدسته
بی اختیار طلب صلوات می کنم تا خوابیده ها بیدار شوند ….
فذکر ان نفعت الذکرا
از باب المراد وارد حرم می شویم.
قبلش اذن دخول می خوانیم.
حال عجیبی دارم. نمی دانم با بار گناهی که شانه هایم دیگر تحملشان را ندارند و باب الحوائجی که برابرم تصویری از گنبد و گلدسته اش چشم نوازی می کند ، چه خواهم کرد. باز اشتباه می کنم ؛ باید بگویم که چه خواهند کرد …
عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم
جو نورانی حرم خیلی سنگین است. خیلی زود می توانم نگاه سنگین دو امام را بر خودم حس کنم. … کاظمین … جوادین … دو نگین سبز از نگین زار منور امامت علوی.
اینجاست که باید دل راهت بدهد تا کنجی پیدا کنی و مگوترینهایت را به دو مولایت بگوئی …

****
برخورد خدام حرم مناسب است. متفاوت از آنچه در این چند ساعت ازعراقی جماعت دیده ام. حرم شامل دو شبستان نسبتا جادارست که یکی برای آقایان و دیگری برای خانمها در نظر گرفته شده است.قبر شیخ طوسی طرف خانمهاست و مقبره شیخ مفید سمت آقایان.
بالای قبر شیخ مفید ، آن چند بیتی که امام عصر علیه السلام با انگشت مبارکشان بر روی خاک قبر شیخ انشا فرمودند ،نوشته شده است. خیلی وقت نیست که راجع به شیخ مفید و جریان معروف فتوایش و حکایت تشرفاتش بمحضر مقدش آقا امام زمان علیه اسلام را تو موعود خوانده ام.
جای بچه های موعود را هم آنجا خالی می کنم .
صحن حرم بسیار شلوغ است. گدایان شناسنامه دار با مجوز داخل صحن، کفر آدم را در می آورند.خدام بیشتر ازاینکه بفکر کنترل گداها باشند ، به عکس گرفتنهای ایرانیها حساسیت نشان می دهند.
اذان مغرب که گفته می شود کم کم صفهای نه چندان مرتبی در ضلع غربی حرم تشکیل می شود .آنطور که پیداست متولیان حرم حق استفاده از بلندگو برای اذان و اقامه جماعت را هم ندارند. از اینهمه غربت بغضم می گیرد…
****
ساعت۹ قرار کاروان زیر ساعت بزرگ صحن است برای بازگشت.
بیرون حرم متوجه می شوم که قبر سید رضی که نامش آدمی را یاد نهج البلاغه می اندازد- هم روبروی حرم است.
در راه برگشت ،حوصله توضیحات ابو عبد الله را ندارم. حال خاصی دارم. اما دیری نمی پاید که این حال از بین می رود.
زنهای بی حجاب که ابوعبدالله ، شرم می کند که بگوید آنها سنی های بغدادند ،جوانهای عاطل و باطل – عین عبارت ابوعبدالله – که شبها پاتوقشان میدان علی باباست ، سینماهای بغداد که که کم هم نیستند و تصاویر غیراخلاقی بر روی آنها ، ذهنم را مشوش می کنند.انتظار چنین مناظری آنهم در بغداد را نداشتم.
ترجیح می دهم به توضیحات ابو عبدالله در باره میدان علی بابا گوش کنم تا چشمم به چیزهائی بیافتد که اصلا با حال زیارتم جور در نمی آید.
میدانی که نمادی از چند ردیف کوزه روی هم چیده شده با مجسمه مرد جوانی بالای کوزه ها که تمثیلی است از داستان معروف علی بابا و چهل دزد بغداد که اینروزها بیشتر از آنکه نشان فرهنگی شهر باشد ، محل آمد و شد دخترکان و پسران عربیست که شبها همدیگر را آنجا می بینند و تا پاسی از شب لحظه های بی برنامه و بی هدف جوانیشان را آنجا به اشتراک هم می گذارند ..
*****
شهر ، تاریک است.فقط چراغهای بزرگراه بصره روشن است. بیشتر شب از برق خبری نیست .سالن اصلی هتل با نور کم سوی چراغهای زنبوری روشن می ماند تا کارگران هتل میز صبحانه فردا بچینند…
****

دیدگاه‌ها

  1. مريم(يك دنيا پدر)

    امام موسی کاظم علیه السلام فرمودند:
    اَفضَلُ الْعِبادَهِ بَعدَ الْمَعْرِفَهِ إِنْتِظارُ الْفَرَجِ.
    بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند، انتظار فرج و گشایش است.
    (تحف العقول ص
    http://ydpedar.persianblog.com/

  2. seyd ali mosavi

    سلام علیکم
    دل ما که هایی شما هم رو پرواز دادی دوباره قا خدا خیرت بده
    از آشنایتون خوشوقت شدم انشا الله بیشتر ملاقتون کنم

  3. ناشناس

    راستی آدرس منو داری ولی مجدد برات میذارمwww.fotros128.blogfa.com

  4. پیاز

    سلام دوست جدیدم .
    من با اجازت یدونه از عکسهای شما رو بلند کردم ببخشید .
    وبلاگت زیباست و امیدوارم به ما هم یه سری بزنی.

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.