گویند که هم‌صحبتیِ حور خوش است…

محل قرارت دل کتاب‌خانه‌ای باشد پر و پیمان از ادبیات کلاسیک و رمان و فلسفه و شعر و کتب قطور دائره‌المعارف و کلی جزوه‌ی دست‌نویس و کاغذ مستعمل و یک رو سفیدِ قابل استفاده برای پرینت نسخه‌ی نمونه‌خوانی و در بعد از ظهر کسل کننده‌ی آذر و در ابرناکی هوا و سوز ملایمِ مبشرِ زمستان بنشینی به نقد و جرح و تعدیل کتاب و وقتی حوصله‌ات سر رفت سر بچرخانی لای کتاب‌های نامنظم چیده شده روی همِ دور و برت و لابلایشان “دن آرام” و “جاناتان؛ مرغ دریائی” و “بوف کور” و “چرند و پرند” و “امثال و حکم” را سیاحت کنی و در اثنای لذتِ زیارتِ کتاب‌های خاطره‌انگیزِ روزهای شباب، بفهمی طرفت قبل تو و حتا به‌تر و بیش‌تر از تو، استاد غوطه زدن لای صفحات کاهی ادبیات روسیه و نسخه‌خوانی نایاب‌های راسته‌ی انقلاب و جلوی ارک بوده، لذتی می‌خزد زیر پوستِ روزهای آخر آذرت که مپرس!
لذتی که تا یومنا هذا و تا روزهای دی و بهمن و اسفند با تو بماند و تو را تا بهار و شکوفه بدرقه کند… .
لذتی که اهلش به‌تر می‌دانند حالِ آن سبک باران ساحل‌ها… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.