دائمن یک‌سان نباشد حالِ دوران…

دلم برای روزهای گرمِ بهار هشتاد و چهار که دل یک‌دله کردیم و مردی از جنسِ مردم را سر دست گرفتیم و تا پاستور بدرقه‌اش کردیم تنگ شده.
دلم برای روزهائی که او هنوز از جنس مردم بود و برای روزهائی که کارستانش کار برای مردم بود تنگ شده.
دلم تنگ شده برای آن زیر زمین گله گشادِ حوالیِ پل قاری و یخچالِ تا خرخره پر از بطریِ آب که صبحانه و نهار و شامِ صبح تا نیمه شب بچه‌های ستادِ شمال‌غرب کشور! بود و در آن ستادِ عریض و طویل حتی چای نبود و در آن یکی دو سه هفته کسی غذای گرم نخورد و اصلن غذائی نبود که بخورد و همه‌مان نیمه شب وقتی با چشم‌های نیمه باز روی موتور سمت خانه برمی‌گشتیم نذر و نیاز می‌کردیم که خدایا چیزی تهِ قابلمه‌ی شامِ خواب‌گاه مانده باشد که اگر نمانده بود، ساعتِ دوی بعد از نصفِ شب، هیچ فست فود و ساندویچی و حتی بقالی باز نبود که به داد شکمِ به ستون فقرات چسبیده‌ی بچه‌ها برسد…
دلم تنگ شده برای آن شوری که شعارهای پنجاه‌وهفتی در جانِ جوان‌ها رویاند…
آقای دکتر!
ما به قاعده‌ی اصول علم سیاست، سمت شما نیامده بودیم که اگر بنا به محاسبه‌ی نرخِ سود و زیان بود، باید سمتِ کسان دیگر می‌بودیم و به قاعده‌ی اصول علم سیاست هم شما را ترک نکردیم که اگر بنا به ملاحظه و سبک و سنگین کردن بود، سِلک دوستی از جنسِ دغل بلد بودیم چونان مگسان گردِ شیرینی خوانِ نعمتِ گسترده و مهیای دولتِ کریمه، امتیاز و پورسانت و رانت و مناقصه و مزایده ببریم و شریکِ لفت و لیس‌هائی شویم که شما خبرش را به‌تر از ما داری…
غرض این‌که بابت مصادره‌ی شعارهای امام‌مان و از کار انداختنِ قِسمی از آن‌ها از تو نخواهیم گذشت!
و بدان حرف‌های امام و مشعلِ هدایتی که در دست پرتوانِ حضرتِ آقا روشن است، پرفروغ‌تر از آن‌ست که به قوه‌ی فوتِ امثال شما خاموش و یا حتی کم اثر شود که فرمود:
یُرِ‌یدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ‌ اللَّـهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّـهُ مُتِمُّ نُورِ‌ه! +

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.