من به دیدار تو محتاج‌ترم تا باران!

ظرف را سُراند سمتم و چشم دوخت در چشمم که؛
علی اگر بود
سه تای مثلِ این را خورده بود و بشقابِ چهارمش را سفارش داده بود!
و گفت از خوش‌خوراکیِ تو و طرزِ نشستنت سر سفره و اشتهائی که با دیدنِ غذا خوردنت به او و اطرافیان دست می‌داد.
از تو گفت و از سر و شکلِ به قاعده‌ای که داشتی.
از تو گفت و از شوخی‌های سر سفره‌تان با هم.
از تو گفت و از الفتی که مزه‌ی شیرینش بعدِ این‌همه سال از زیر زبانش نرفته…

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.