حکایت خرس و خیک

یکی به چشمش آمد که یک خیک روغن روی اب شط می رود.پرید توی اب که بگیردش.
آب موج می زد و هی دور می شد.هی،دور می شد.گفتند خب ولش کن.گفت :من ول کرده ام.این ول نمی کند.نگو خرس بوده ، نه خیک.
حالا حکایت شیطان است که گیر شما زبلها افتاده است.
بچه شیطانها می گویند:ولش کن خب!می گوید من ول می کنم ، این ناجنسها ول نمی کنند.
برای خودتان تفریح راه انداخته اید.
پی نوشت:یاد مردان نیک روزگار ماشین و دود و آهن بخیر که ساده و بی آلایش ،برایمان ،به زبان و جنس فطرتمان حرفها می زدند.
یاد حاج اسماعیل دولابی علیه الرحمه ، که چند خط بالا گوشه ی یکی از مجالس انسش بود.

دیدگاه‌ها

  1. هادی

    سلام
    خسته نباشید ! یه سری هم به آدرس
    www. imamali.org بزنید یه سایت با نام الله اکبر و امام علی (ع) ترویج مسیحیت می کنه .

  2. masih

    وقتی که گرگها
    با یک صلیب سرخ متمدن می شوند
    بیچاره گوسفندهایی که در جهان سوم خود
    بویی از تمدن نبرده اند!
    آری
    خوراک گوشت
    حقّ تمدن سامری ست
    گوساله های متمدن
    در لابلای توراتهای کپک زده چرا می کنند!!
    آه!خدای من!
    هارون یکی دو روز دیگر تنهاست!!

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.