ابالفضلی‌ها

امروز تاسوعا بود، روز ابالفضل. نوحه‌ی امروز مال ابالفضل است و حماسه‌ای که آفریده. طرف صبح، به رغم خستگی دیشب، بُن کن کردیم برویم هیئت. و مگر می‌شود خستگی دلیل نرفتن و جا ماندن باشد؟ آدم یک سال منتظر است تاسوعا بیاید و روضه‌ی مکشوف بشنود. و نوحه‌ی عُریانِ تاسوعا را مگر می‌شود روز دیگری خواند و در روز و مجلسی دیگر شنید؟ و خدا نیاورد روزی را که دلت آن‌قدر سخت شده باشد که بزم عزا گسترده باشد و تاسوعا باشد و تو را در مجلس عزا راهت ندهند و اگر راهت دادند، سهمِ اشکت را ندهند و بر لب دریا، چشم‌هایت تشنه‌ی نَگِریستن باشد. – خدایمان به دور کند-

الغرض، از صبح که با تن خسته و چشمِ اشک‌بار راهی مجلس روضه شدیم مدام با حامد بودم. که امروز روز حامد بود. روز حامدهای شهید. روز مدافعان حرم. روز جوان‌هائی که سر بند یا ابالفضل بستند و پا جا پای عباس پسر علی گذاشتند. و کاش تمام دنیا قلم می‌شد و تمام دل‌ها ورق و کاش می‌شد شرحه شرحه شدن‌شان را شرح داد… .

توی راه تا مجلس روضه، حامد برایم مجسم شده بود. حامد و چشم‌هایش. حامد و دست‌هایش… حامد و تنِ سراسر زخمیش… . که ابالفضلی بودن را خودش انتخاب کرد و هم البته و صد البته؛ ابالفضل علیه‌السلام او را.

و مگر می‌شود با ابالفضل بود و ابالفضلی نبود… .

یاد روزهای شیرینی افتادم که از حامد می‌نوشتم. از کاغذی که توی جیبش پیدا کردند و حامد شکل شهید شدنش را نقاشی کرده بود. از وصیتش که در آن از خدا خواسته بود در دفاع از حرم، مثل عباس شهید شود و از دعائی که مستجاب شده بود.

و امروز و هر روز و هر جائی که حرف عباس باشد، روز و مکان و میعادِ حامد جوانیِ شهید است. یادش بیش باد… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.