امروز که دوم فروردینِ سالِ نوی خورشیدی باشد، به حسابِ روز و ماهِ قمری، نیمهی ماه رجب است و روز وفات زینب کبرا – که بر او باد درود خدا- و نیز روزی که شهیدمان صادق عدالت در سوریه تا خدا پر کشید و امروز به عیار روز و ماه و سالهای قمری، سه سال است که در قهقههی مستانهاش و در شادیِ وصولش عند ربهم یُرزَقون است. و فردای قیامت که پرسیدند «اَینَ الرَجبیون؟» صادق یکی از آنهاست که دست بالا میگیرد و گواهش شهادتی است که در بدر تمامِ رجب نصیبش شد… .
روزی که چند ماه بعد از شهادتش با او رفیق شدیم، مجدوب غیرتی شدم که در چشمهایش خانه کرده بود. صادق برای من روزهای خوبی ساخت و با او به تجلی دیگری از شهادت نِگَریستم و چه خوش منظره بود نشستن در چشمهای او و با او تماشاگهِ راز را دیدن.
این درست که تقویم رسمی مناسبتهای ما خورشیدی است و به تقویم شمسی، هنوز یک ماه و دو روز به سالگرد صادق مانده است ولی دلی که در گروی مهر کسی رفت، عیارش تقویم جلالی و قمری و میلادی و شمسی نیست. عیارش محبتی است که در دلش رخنه کرده و میبرد هرجا که خاطرخواهِ اوست.
صادقِ شهید! شهیدِ صادق! صادقِ عاشق! عاشقِ صادق! در هر کجای بهشت برین خدا که نشستهای، از هر طبقهی عرش خدا که صدای مرا میشنوی، از هر سوی فردوس جاوید الاهی که مرا میبینی – که میدانم میبینی و میشنوی- سلام و تبریک مرا بپذیر. میدانم که شهادت و پر کشیدن تا بهشت خدا تبریک دارد و سالگردش تبریکی مجدد و حال خوشی دوباره و دیگرباره. سلامم را بپذیر و حسرتم را که حس مشترکِ همهی جا ماندگان است.
دست ما را بگیر و ما را از راهی که خودت رفتهای ببر. همین!