تجلیل نکنید لطفا

قبل از پرداختن به موضوع این یادداشت، لازمست نکته‌ای را متذکر شوم و آن این‌که؛ بنده هرچه آموخته‌ام و هر سواد و مهارت و دقت و عزمی که دارم را از معلم‌هایم آموخته‌ام و آموخته‌ام که بوسیدن که دست معلم، بزرگ‌ترین فخری‌ست که ممکن است نصیب کسی شود و پیرو مرام مکتبی هستم که امام اولش فرمود «هر کس مرا کلمه‌ای بیاموزد، مرا تا ابد بنده‌ی خود کرده است.» و لذا آن‌چه از گِله در سطور پائین خواهم نوشت را به حساب توهین به معلمان و جامعه‌ی فرهیخته‌ی ایشان نگذارید.

اما بعد… . پدر من که از ۳۷ سال پیش تا یومنا هذا و از امروز تا قیامت و از قیامت تا ابد، بهشتی است و هم‌نشین حور و ملک، قبل از شهادتش در این دنیا که بوده، طیف گسترده‌ای از مناسبات و مسئولیت‌ها و نقش‌های اجتماعی را داشته و از قالی‌بافی تا معلمی تا شهردار شدن و پاسداری و جهادگری را در کارنامه عمر کمی که از خدا گرفته دارد و این است که در مناسبت‌های تقویمی مختلف، از هفته‌ی کارگر و روز پاسدار بگیر تا روز معلم و هفته تجلیل از شهدای دولت، به نحوی از انحاء اسم و عکس و عنوانش یاد حضرات مسئول می‌افتد و در هر کدام از این مناسبت‌ها که شمردم، فیلِ کسی یا کسانی از صاحب منصبان یاد هندوستان می‌کند و پاشنه‌ی دربِ خانه‌ی ما و ایضا تلفن منزل‌مان از جا کنده می‌شود.

شاید مخاطب این سطور پیش خودش بگوید «خوشی زده زیر دل این‌ها و مگر تجلیل و سرکشی به خانواده شهید چه ایرادی دارد که داری به هجو در موردش حرف می‌زنی؟» فلذا عرض می‌کنم؛

دیروز خروس‌خوان صبح، کسی از دوستان اداره آموزش و پرورش زنگ زده منزل ما و مادرم را که سر بند بیداری در وقت سحر و ساعتی عبادت و نماز و دعا – که ویژگی ایام و شب‌های ماه مبارک است- بعد طلوع آفتاب خواسته چشمی گرم کند را زابراه کرده که بگوید «نیم ساعت دیگر آقای مدیرکل به مناسبت هفته معلم، می‌خواهند یک تُکِ پا بیایند منزل شما برای دیدار با خانواده شهدای فرهنگی!» و هرچه مادرم اصرار کرده که دیدار را ساعتی دیرتر برگزار کنید که من پسر شهید را خبر کنم که برگردد خانه، افاقه نکرده و مرغ حضرات یک پا داشته و آقای تماس گیرنده اجازه نداشته که ساعت دیدار را عوض کند و ته‌ش ختم شده به این‌که بشنود «از آقای مدیرکل عذرخواهی کنید و بگوئید خانواده شهیدِ فرهنگیِ دیگری را برای دیدار و سرکشی انتخاب کنند!»

شب این‌ها که را مادرم گفت حسابی کفری شدم. از این‌که تماس گیرنده آن‌قدر شعور نداشته که اولا بداند صبح علی‌الطلوعِ ماه رمضان مردم دچار استراحتند در منزل و ثانیا دیدار مدیرکل در اثر بحرانی غیرمترقبه نبوده که فوری و فوتی باشد و طبیعتا باید یکی دو روز قبل، هماهنگی لازم انجام می‌شده و ثالثا در این ایام کرونائی که زمین و زمان، به فاصله انداختن در اجتماعات تاکید می‌کنند، این چه مدیر دولتی‌ای هست که برنامه ریخته به شکستن فاصله‌ی اجتماعی و رابعاً این چه مقاومتی بوده در برابر خبر کردن من و مگر پسر شهید غریبه است که خیلی حضورش در دیدار آقای مدیرکل با خانواده شهید، ضروری نبوده باشد؟

زنگ زدم به مدیر آموزش و پرورش شهر که مردی نیک نفس و مودب و موجهی‌ست. مو سپید کرده‌ی تعلیم و تربیت و البته که با او سابقه رفاقت‌مان هست از سال‌ها قبل. او هم تعجب کرد از لحن تماس گیرنده و آش آن‌قدر شور بود که باورش نشد زیرمجموعه‌اش این‌قدر گستاخ و بی‌ادب و دور از نزاکت عمل کرده باشند و گفت «لابد از دستگاه دیگری تماس گرفته‌اند» و شنید که شماره آموزش و پرورش خوی افتاده روی تلفن منزل و گفت «همین الان ته و توی قضیه را در می‌آورم و اصلا این چه دیدار و حضور مدیرکل در شهرستان بوده که مدیر شهرستان از آن بی‌خبرست؟»

به ربع ساعت نکشید که تماس گرفت. معلوم شد؛ یارو کارشناس امور شاهدِ اداره‌شان، موظف بوده به اطلاع خانواده برساند که «مدیرکل به دلیل شیوع کرونا، امسال از دیدار حضور با خانواده شهدای فرهنگی محروم است و لذا می‌خواهد تلفنی با شما حرف بزند و تفقد کند و مراتب تجلیل و تکریمش را به عرض‌مان برساند!» و این یک کار را هم بلد نبوده درست انجام بدهد و تماس تلفنی را دیدار حضوری فهمیده و منتقل کرده است!

بنده خدا، مدیر شهرستان کلی عذرخواهی کرد و خواست که معذرتش را به مادرم هم ابلاغ کنم و گفت که حضرت کارشناس! را فردا به اشد توبیخ، تنبیه خواهد کرد. و یادم افتاد هر سال قصه ما همین است. یک سال اسم شهید را در لوح تقدیر اهدائی در مراسم هفته معلم، اشتباه نوشته‌اند و سال دیگر فامیلی‌اش را و آن سال دیگر خانواده را به مراسم تجلیل دعوت گرفته‌اند و در انتهای برنامه وقتی نوبت به اهدای لوح تقدیر رسیده فهمیده‌اند که لوحی برای شهید ما پرینت نگرفته‌اند و تا بوده همین بوده و حرف این است؛

  1. فرهنگ و کار فرهنگی، یک تخصص است و طبیعتا آدمش را و متخصصش را می‌خواهد. هر ننه قمری که خطش خوب بود یا صدای خوبی برای چه‌چه زدن و تقلید صدا و ادا و اطوار درآوردن داشت را نمی‌آورند بگذارند کارشناس فرهنگی! این دردِ “جدی انگاشته نشدن کار فرهنگی” در چشم مدیران جمهوری اسلامی که سابقه‌ی چهل ساله دارد و کسی به فکر علاجش نیست، هزار و یک بلا به سر ساختارهای اجتماعی ما آورده است.
  2. از بین همه‌ی دیدارها و تکریم‌ها و تجلیلی‌ها که از خانواده شهدا و ایثارگران می‌شود و گوش فلک کر است از صدای بلندِ طبلش، فقط آن دیدارها که یک طرف میزش حضرت آقا نشسته باشد به دل خانواده‌ها نشسته. چرا؟ چون خانواده می‌داند این سید اولاد پیغمبر، نه برای تولید گزارش خبری برای ارائه به مقامات بالا و نه برای گرفتن عکس یادگاری و نه برای کسب شهرت و محبوبیت و سوءاستفاده از عنوان شهید که فقط و فقط برای تکریم شعائر الاهی‌ست که آمده خانه شهید یا دعوت گرفته خانواده‌ها بیایند دیدارش در حسینیه.

و معتقدم، بهترین تجلیل و تکریم حضرات همان است که خانواده‌ها را به درد خود رها کنند. و ما را که به خیر ایشان حاجت و طمعی نیست، شر مرسانند!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.