وَ برَحمَتِکَ الّتی وَسِعَت کُلُ شَئ…

روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید که ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه را که از رحمت تو می‌دانم و از کرم تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجده‌ات نکند؟
آواز آمد: نه از تو؛ نه از من.
(تذکره الاولیاء)

دیدگاه‌ها

  1. فاطمه

    سلام و خسته نباشید.
    خیلی بامزه بود و البته قابل تامل و درک.
    ممنون از مطلب جالبتون به فکر وادار شدم.
    ممنون و در پناه حق.

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.