«مختصری درباره ی جلال آل احمد»

نوشته ای منتشر نشده از سردار شهید علی شرفخانلو
لِلحَق!
اسفند که می شود، همه ی اجزا و اشیا و حتی آدم! های شهر، غرق در هیجانی نا نوشته و خود خواسته، ماراتن نفس گیر پاکیزگی و نو شدن را تا ثانیه ی صفر سال کهنه و خسته می دوند تا در آرامش فراگیر دور سفره ی هفت سین جمع شوند تا تولد دوباره ی و هزار باره ی طبیعت را و تراوش دیگر باره ی طبع لطیف زمین و زمان را در شکوفه دادن و شکوفا شدن، به نظاره بنشینند …
مناسک بهار و رسم دیرین زدودن غبار از چهره ی زندگی، مهیج ترین نقش تابلوی اسفندست و این چنین است که مردمان با زدودن گرد نشسته از گذر روزها، آماده ی دوباره نو شدن می شوند.
امسال، وقت ادای مناسک اسفندیه، در گردگیری از کتابخانه ی بیادگار مانده از شهیدِ سعید، ،‌ متن دست نویس زیر را از لای کتابی خطی پیدا کردم و‌ بنظرم رسید که


لذت بازخوانی متنی سی و چند ساله را به اشتراک بگذارم.
لازم می دانم در باب حیات سراسر افتخار سردار شهید علی شرفخانلو اشاره کنم که شهیدِ سعید، بسال ۱۳۳۸ خورشیدی در محله ی آستانه ی علی دارالمومنین خوی پا به عرصه وجود نهاد و در ایام جوانی به خیل دلداگان آرمان مقدس امام پیوست. در کسوت معلمی بود که انقلاب آسمانی حضرت روح الله به بار نشست و شهید بزرگوار در همان ماههای آغازین انقلاب، با جمعی از یاران و همراهان دست به تشکیل سپاه پاسداران در خوی زد و لباس سبز پاسداری از آرمانهای امام و انقلاب را به تن کرد. بعدها در عملیات «والفجر یک» که گاه طلوع فجر شهادت شهیدِ سعید نیز بود، مسئولیت تدارکات و لجستیک لشکر همیشه پیروز عاشورا، بر عهده اش گذاشته شد و آفتاب عالم تاب شهادتش، در افق روز بیست و دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۲ طلوع کرد و تا امروز، ستارگان محو در تجلی انوار او و یاران شهیدش مانده اند، آنجا که حضرت جَلَّ وَ اَعلی فرمود: و بِانَجمِ هُم یَهتَدوُن …
ذکر این نکته نیز خالی لطف نیست که نوشته ی زیر برای ارائه در یکی از جلسات کتاب خوانی دسته جمعی که در ایام قبل از انقلاب و بین نیروهای ایدوئولوژیک آن ایام مرسوم بوده،‌ تهیه شده است و در برگی دیگر از این یادداشت ها که آن نیز حاصل کاوش های اسفندیه ی حقیرست! ، به موضوع مشروطه و نقش عمال بیگانه در انحراف آن پرداخته شده که در فرصتی دیگر آن نیز از نظر مبارکتان خواهد گذشت. اکنون و در این مجال و از سر ارادتی که به جلال و اندیشه های بارورش دارم، یادداشت شهید بزرگوار را درباره ی این عنصر موثر در تاریخ سیاسی و فرهنگی معاصر، با شما به اشتراک می گذارم. و رهبر نیک اندیش انقلاب چه زیبا فرموده اند که:
( جلال آل احمد، نعمت بزرگی بود!
حدّ اقل، یک نسل را آگاهی داد.
و این برای یک انقلاب، کم نیست … )

و این، آن نوشته ی سی و چند ساله ی بیادگار مانده از شهید:
جلال، نویسنده ای بود با ذهنی کنجکاو، نگاهی دقیق، اندیشه هائی تند و مطالعاتی گوناگون و قلمی روان و نثری ساده و دل نشین که گاه چنان ساده و نزدیک به زبان گفتگو حرف می زند که تنها به کمک آهنگ دادن به جمله ها و ایجاد تکیه گاه های لازم می شود سر و ته جمله را معین کرد. زیرا عبارات، همان شکستگی هائی را دارند که در زبان گفتگو هست… مثل این است که آل احمد خواننده را پیش چشم تصور کرده و با زبان خودش با او حرف می زده است. گاه معلومات او، واژه های علمی و اصطلاحی را در نوشته هایش راه می دهد و اینجاست که خواننده ی کم مایه، برای فهم منظور او به دردسر می افتد و با این حال، در آنجا هم بیان او چنان است که طرح کلی مطلب را به ذهن خواننده انتقال دهد.
آل احمد، مردی با احساس و مبارز بود. فرهنگ ملی و سنت ها و آداب ایرانی را بسیار دوست می داشت و هر چه را که شکننده ی این سنت ها بود، خوار و ناچیز می دید. ساده می زیست و از پیرایه ها دوری می گزید. چنان که بود می نمود و برای سود و زیان این جهان، سخن را به خواست این و آن نمی گفت و قلم را هر گز در خدمت کسی در نمی آورد. هر چه را می اندیشید، می نوشت یا خیلی ساده می گفت. در دانشگاه درس خوانده بود و گویا به دریافت درجه ی دکترا ی ادبیات هم نزدیک شده بود،‌ اما دانشگاه مردم را برای درس گفتن و درس خواندن مناسب تر می دید. زندگیش در تابستان ۱۳۴۸ به سر آمد و به طرز مشکوکی در شمال درگذشت …
از نوشته های داستانی او کتابهای «مدیر مدرسه»، «سرگذشت کندوها»،‌ «سه تار»،‌ «زنِ زیادی»، «از رنجی که می بریم» و «دید و بازدید» چاپ شده اند. و از نوشته های انتقادی، اجتماعی،‌ سیاسی او باید به «غربزدگی»، «هفت مقاله»، «سه مقاله ی دیگر» و « نون و القلم» اشاره کنیم. مجموعه هائی نیز دارد که می توان آنها در شمار مطالعات مردم شناسی آورد که سه عنوان از آنها منتشر شده اند: «خارک؛ دُرِّ یتیم خلیج فارس»، «اورازان» و «تات نشین های بلوک زهرا».
ترجمه های آل احمد نیز در شمار با ارزش ترین آثار ترجمه ایست که از آنها می توان به نمونه های زیر اشاره کرد:«قمار باز» اثر فئودور داستایوفسکی، «بیگانه» و «سوء تفاهم» از آلبر کامو، «دستهای آلوده» از ژان پل سارتر و دو کتاب « بازگشت از شوروی» و « مائده های زیر زمینی» از آندره ژیو.

دیدگاه‌ها

  1. حامد

    سلام
    بنده تازه از سایت شما دیدن کردم.
    از اون عکسی که بین الحرمین انداختین خیلی خوشم اومد . مطمئنم یه عکاس حرفه ای انداخته . از طرف من ازش تشکر کن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.