معرفت دُرّ گرانیست به هر کس ندهندش!

ـ شما پسر همین شهیدید؟
و انگار که راز سر به مُهری را فاش کند، لا ینقطع ادامه داد که ایشون معلم ما بود. تو قره ضیاءالدین. ما هر بار که بیائیم خوی، می آئیم اینجا. هر چی هم حاجت داشته باشیم بهمون می ده …
ـ گفتم:
…. سلام برسونید!
پی نویس:
حالا هی من شب و روزم را یکی کنم که الّا و بلّا من نشانه می خواهم. و هی در تنهائی هایم آیه بخوانم که:‌ « قال اجعل لی آیه‌»