مرا به اسم کوچک صدا بزن.

حالم خوب نیست.
برای آن که بدانی حالم چه قدر خوب نیست می گویمت که بدانی نبودنت… دل ندادنت… هم دل و هم سودا نبودنت تازه گی ها بیش تر از قبل می رود زیر جلدم! شیطان هم مدام زیر گوشم می خواند که این سهم و حق! تو نیست و من درمانده تر از قبل فقط سکوت می شوم.
نگاه به قد و بالایم نکن.
روح من
بچه سال تر از این حرف هاست.
قول و قرارمان که یادت نرفته؟
حالا که آمده ای و سر درد دل من باز شده، بگذار بگویم که روزها دیگر مثل سابق سخت نمی گذرند.
روزهای الان ام، سخت که نه! جان گداز و روح خراش می گذرند…
در مانده ام! می فهمی؟