حکایت دست ها

کنار برکه ی خشکیده ی غدیر دست دادند…
کنار شط خروشان فرات نیز!
امام آنجا بر فراز بود…
در کربلا نیز!
عجب حکایتی ست قصه ی وفاداری…
دست امام
دی روز
هر روز
و همیشه
مرا می طلبد برای یاری و همراهی.

و هل من ناصر ینصرنی؟

هنوز
چون هماره ی تاریخ
علی تنهاست…
عدالت مطلق. مظلومیت تام.
سلام من به نعلینی که اقیانوس عدل را روی خاک این سو و آن سو می کشید… و وصله دار بود!