حسینیه

کشش و واکنش!

  تا روز ششم محرم نه او آمد هیئت و نه کسی از ما سراغش را گرفت. از مجلس شب هفتم که زدیم بیرون انگار همه‌مان دچار یک سوال شده بودیم که؛ محمدصادق کجا گم و گور شده؟ هیئت نمی‌آید چرا؟   و محمدصادق یکی از جمعِ شش هفت نفره‌ی ماست که سال‌ها سابقه‌ی سیر …

برکات

نمی‌دانم یادداشت امروزم بیش‌تر به هیئت و رفاقت هیئتی مربوط است یا برکات حج خانه خدا. قبل‌تر، در شرح ماجراهای شیرین حج ۹۶ گفته بودم که زائری داشتیم به اسم فاطمه خانم. اولین زائری که اسم نوشت و سر لیست کاروان ۸۵ نفره‌مان بود. پیرزنی که تک و تنها ثبت نام کرده بود بیاید حج …

نیسگیل

امسال هشتمین سالی بود که رزقِ سیلِ اشک‌هائی که یک سال برای باریدن‌شان صبر و دعا می‌کنیم، داخل چهاردیواری‌های فراخ خانه‌ی حاج محمد پیش‌داد بود. مردی سن و سال دار و حسین‌چی. که سالی یک‌بار و در اشک‌آلودترین روز ممکن، گریه‌کن‌های شهر را جمع می‌کند خانه‌اش برای استماع روضه‌ی قتل‌گاه و غارت و تنور… و …

عاشورائی می‌مانیم… .

شب عاشورا، شهادت‎نامه‌ی عشاق امضاء می‌شود. این را از شعری یاد گرفته‌ایم که سال‌های سال، از قدیم و از خیلی قبل‌تر از این‌که من و مثل من‌ها پا به دنیا بگذاریک و انیس مجالس عزای امام شهید بشویم، نوحه‌ی سوزناکِ هیئت‌ها بوده و هست و خواهد بود؛ امشب شهادت نامه عشاق امضاء می‌شود فردا ز …

ابالفضلی‌ها

امروز تاسوعا بود، روز ابالفضل. نوحه‌ی امروز مال ابالفضل است و حماسه‌ای که آفریده. طرف صبح، به رغم خستگی دیشب، بُن کن کردیم برویم هیئت. و مگر می‌شود خستگی دلیل نرفتن و جا ماندن باشد؟ آدم یک سال منتظر است تاسوعا بیاید و روضه‌ی مکشوف بشنود. و نوحه‌ی عُریانِ تاسوعا را مگر می‌شود روز دیگری …

عرصه‌ی سیمرغ

به میمنت و مبارکی، دیشب دعوت بودیم ولیمه‌ی عروسیِ یکی از آشنایان که تازگی قوم و خویش هم شده‌ایم. قضا را سرمیزی نشسته بودم که از پیر و جوانِ عوامل حج و زیارت دور تا دور نشسته بودند و بیش‌ترشان مو سپید کرده‌ی کاروان داری و حمله‌داری و امور رتق و فتق زیارت اعتاب مقدسه …

که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

بچه‌تر که بودم، حرف عشق و عاشقی که وسط می‌آمد، عشاق را با مو و زلف پریشان و قدِّ خمیده و در کنج خرابات تصویر می‌کردم که از عالم و آدم دورند و ربطی به زندگی و اجتماع مردم و مراودات روزانه‌ی آدم‌ها باهم ندارند. در همان ایام طفولیت، یکی دو تا شان را هم …

کلامی را کلام از جان برآید

تا قبل از آن، اسمش را روی دیوان‌های قطع جیبی که جلد گالینگور مشکی داشتند دیده بودم. همان کتاب‌چه‌های کوچکی که پُرند از اشعار آئینی و هیئتی و هر مداح و نوحه‌خوانی چندتایش را دارد و مجلس را از روی شعرهای داخل آن‌ها دست می‌گیرد و می‌چرخاند. تا یک روز خبر آمد که قرارست بیاید …

دلم هوای تو کرده

خوبیش این‌جاست که از آدم انتظار دارند وقتی یکی دو روز پیدایش نیست یا وقتی می‌گوئی یکی دو روز نیستم، اولین حدسی که می‌زنند، رفتن به سفر زیارتی است. انگار که تو جائی جز کربلا برای رفتن نداری! -و حقیقتش هم همین است؛ کسی بجز امام شهیدمان و جائی بجز کربلای عزیزمان نداریم! داریم؟!- الغرض، …

رضایی که جز برای رضای خدا کاری نکرد

سه بار دیدمش. فقط سه بار. بار اول، دو سال پیش در مراسم رونمائی از کتابی که برای شهید مدافع حرم حامد جوانی علیه الرحمه نوشته بودم و او آمده بود و تواضع کرد و کنارم ایستاد و ناخوشی امانش را بریده بود و نا نداشت اما بریده بریده، حرف زد و تقدیر کرد و …