خارج از موضوع

و ابتدا کلمه بود…

” سالهاست می خوانم‌تان و از خواندنتان لذت می‌برم. این حس ارادتی است که به قلم زیبایتان دارم و آن‌قدر بزرگ است که نوشتن برایتان را برای من سخت کرده‌است. آن‌طور که کلمات را در هم می‌تنید و آن زاویه که می‌آفرینید برایم جالب، ویژه و خاص است. فصل نوئی که شما و هم‌قطارانتان در …

ای بسا توبه که چون توبه‌ی حافظ بشکست!

سابق بر این تابستان و گدازه‌های شررناک ِ گرمای طویل ِ روزهای داغش رنگ دیگری داشت. هر سال که هوا رو به گرمی می‌گذاشت، دلی یاد گرمی نگاهی می‌افتاد که روزی در جائی گرو مانده‌بود… این روزها اما نه هوا به گرمای سابق است و نه نگاهی به شررناکی آن روز… . . . . …

اندر آفرینش شیر

شیر از همه‌ی ددان بــِه نیروتر و قوی‌تر است، و از هیچ حیوان نیندیشد و تنها رود و با هیچ جانور همراهی نکند و از بزرگ‌منشی که باشد، چون شکار کند آن قدر که سیر شود بخورد و باقی بگذارد و باز بدو نگردد و کودک و زن را نشکرد و در شب چون روشنائی …

قوطی‌های قاطی

پدربزرگ دستم را گرفته‌بود و برده‌بود تا پای ایوان که مادربزرگ حرف‌هایمان را نشنود. برایم تعریف کرد که مادربزرگ چطور، قرص‌های صبح را ریخته توی قوطی قرص‌های شب و قرص‌های قوطی ظهر را تقسیم کره بین کشوهای خانه و جای‌شان را با آب‌نبات‌های فله‌ای ِ توی گنجه پـُر کرده‌است. پدربزرگ گفت: «کار ِ خانم از …

تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی!

اصلن حال ما خوب، حال ما خوش، روز ما نیک، بخت ما سعد… اصلن به کسی چه، کسی این‌جا، کیلومترها آن‌ورتر از شمائی که رندی می‌کنید و مستی، حالش نزار باشد و چشمش پر آب و پای ماندنش پر آبله! شما همان خیال‌تان خوش و کـِیف‌تان کوک که وقتی کس ِ پای در گــِل مانده‌ای …

مرد را دردی اگر باشد خوش‌ست!

حرفم اصلن سر چیز دیگری بود. درست که رفته‌بودم سراغش پی ِ گرفتن حالش ولی هیچ گمانم نبود، مردی به آن قواره و قاعده، عین طفلی کم‌ سال و ناپخته و به راحتی خوردن آب، غرور ناداشته‌اش را پیش پای من و نمی‌دانم برای چه، سر بــِبُرد و به نشانه‌ی تسلیم بگوید: که من توی …

عالمی از نو بباید ساخت…

هر از گاهی که روغن در روغن‌دان چراغ گردسوز بالای طاقچه‌ی این‌جائی که ما هر شب می‌‌آئیم و فتیله‌اش را آتش می‌زنیم و به روشنی‌اش چیزکی سرهم می‌کنیم و می‌نویسم و می‌رویم، ته می‌کشد و کم‌سو می‌شود و بقولی نوشتن‌مان نمی‌آید، کسی یا کسانی از گوشه‌ای که هیچ رقم فکرش را نمی‌کردی، پیدایشان می‌شود و …

آوا

قدیم تر ها یکی از عناصر همیشگی ِ توی جیب آدم ها دفترچه ی تلفن جیبی ای بود که این اواخر نوع مغناطیسی آن هم به بازار آمده بود و کاغذ تویش تا می خورد و این سر و آن سرش ورقه ی نازک فلزی ای بود که به قوه ی آهنربای دورش، به هم …

به عمل کار برآید

گفت: بدان و عمل کن. و “عمل کن” را به نشانه ی تاکیید “سه بار” تکرار کرد و آیه خواند: قُلْ یَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ… و گفت: حواست باشد که فهمیدن اگر سخت است عمل به آن چه فهمیده ای سخت تر است!