و ابتدا کلمه بود…

” سالهاست می خوانم‌تان
و از خواندنتان لذت می‌برم.
این حس ارادتی است که به قلم زیبایتان دارم و آن‌قدر بزرگ است که نوشتن برایتان را برای من سخت کرده‌است.
آن‌طور که کلمات را در هم می‌تنید و آن زاویه که می‌آفرینید برایم جالب، ویژه و خاص است.
فصل نوئی که شما و هم‌قطارانتان در ادبیات روائی و ژورنالیستی این فرهنگ کهن ساخته‌اید و طرح نوئی که در انداخته‌اید، مبارک‌ترین اتفاق این روزهاست که باید قدر دانسته شود… ”
– – – – –
پی‌نوشت:
متن بالا را با کمی جرح و تعدیل، سال‌ها پیش برای دوست صاحب قلمی فرستادم و تا ام‌روز که بی‌شمار قلم و بی‌شمار بیان به جرگه‌ی اهل ادب اضافه شده و لذت از خواندن کارهاشان چشیده ام، او هنوز که هنوزست توانسته یکه‌تاز جولان‌گه خیال طبع من بماند و رجای واثق دارم که هر روز قلمش شیواتر و طبعش روان‌تر بسراید و من و همه‌ی اهل خطابش را بیشتر و بهتر بنوشاند… که فرمود: “دل به نوشتن آرام می‌گیرد!
– – – – – –
و این‌که:
…طبعن مخاطب خاص! دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.