مرد را دردی اگر باشد خوش‌ست!

حرفم اصلن سر چیز دیگری بود.
درست که رفته‌بودم سراغش پی ِ گرفتن حالش ولی هیچ گمانم نبود، مردی به آن قواره و قاعده، عین طفلی کم‌ سال و ناپخته و به راحتی خوردن آب، غرور ناداشته‌اش را پیش پای من و نمی‌دانم برای چه، سر بــِبُرد و به نشانه‌ی تسلیم بگوید: که من توی کاری که شروع کرده‌بودم شکست خوردم و همه‌ی زنده‌گی‌ام را باختم…
و شنیدن شکست و صدای شکستن ابهت یک مرد آن‌سان ثقیل بود که من بدم آمد از اقرار بی‌جای او که هیچ ربط مستقیمی به حالی که من از او گرفته‌بودم نداشت…
و ام‌روز فهمیدم که مرد
هر قدر هم که نابلد و ناآزموده و ناوارد
حتی هر اندازه شکست‌خورده و نااُمید و پری‌شان
باید مراقب غرور مردی‌اش باشد که بادش نبرد…
و فهمیدم که مرد ِ بی درد، مرد ِ مُرده است!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.