تاب

جائی‌که موسا با آن ید بیضاء و کلیم اللهی
و فرعون و سامری و ساحر کُشی
و با الواح هدایت
و هزار هزار بار راهی که به طور سینا برد و هزار هزار معجزه‌ی موسائی دیگر که داشت
-آن سان که افتد و دانی-
تاب هم قدمی با خضر نیاورد و عنان صبر از کف داد و بنای چرا گفتن و چرا خواستن گذاشت
از من
از ما
که هزار هزار پرده از امام‌مان دور افتاده‌ایم و نابلد سبک زندگی در حضورش هستیم و روح‌ هزار قفل خورده‌مان غوطه‌ور غفلت است، چه انتظاری هست که اهلِ ظهور حضور حضرت باشیم و بمانیم.
امام عصر
بیش‌تر به درد شعرهای عاشقانه‌ی تقویم انتظار می‌خورد و امام غائبِ خوش چهره‌ برای ما بهتر و قابل هضم و تحمل‌‌تر است…
شاید یکی از بلایای دوری
همین خـــــــو کردن به نبودنش باشد و اینرسیِ تمایل به ماندنِ در این سکون! و شعر گفتن و از خطِ ابروی کمان و خالِ هندوی او گفتن و حظ بردن از داشتن امامی به این زیباروئی… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.