گزارش یک میزبانی

خوی از دیرباز محل تردد قافله‌ی تـُجّاری بوده که ابریشم را از شرق به غربِ عالم می‌برده‌اند و تجارت و داد و سند، بستری بوده برای شکوفائی تمدن در شهری که هزار هزار سال از آغاز مدنیت در آن می‌گذرد.
ششمین نشست برنامه‌ی جهانی راه ابریشم که از چهارم اردی‌بهشت ماه در استان آذربایجان‌غربی آغاز شده بود، در حالی در خوی به کار خود پایان داد که میهمانانی از بیست و چند کشور دنیا و مدیران ارشد سازمان جهانی گردش‌گری و شخص دبیرکل آن میهمان مردم خوی شدند.
آقای دبیرکل، وقتی در اولین دقائق حضور در خوی، در محوطه‌ی دروازه‌ی سنگی (قالا قاپیسی) مورد استقبال رسمی قرار گرفت، شعف خود از حضور در خوی را پنهان نکرد و گفت: «خوشحالم که در یکی از شاهراه‌های “راه ابریشم” قدم گذاشته‌ام.» شعفی که دیدار از دروازه‌ی سنگی و نقوش حجاری شده روی آن به آن افزود و جناب دبیرکل، آیفونش را از نیام کشید برای داشتن عکس سلفی با شیرهای حجاری شده روی دروازه‌ی سنگی یا بقول آن‌ها؛ Sangi Stone
دست دوستان ستاد اجرائیات شهرداری‌مان درد نکند که طی یکی دو هفته‌ی اخیر، بازار را سر و سامانی داده بودند که طاق‌ها و سقف بازار نمایان شوند و راه برای عبور از بین البسه‌ی آویزان از در و دیوار و سقف بازار باز باشد. و نگاه میهمان‌ها گره بخورد به تک به تک آجرهای چیده روی هم تا سقف طاق و طاق‌های متحدالشکلی که باجک روی سقف‌شان ستون نور را هر صبح از شرق تا غرب بازار می‌پیماید و وقت ظهر و فریضه را در عمودی‌ترین شکل تابشش به اهالی بازار می‌نمایاند… .
کاروان‌سرای خان، با حوض قدیمی‌اش و با تیم‌چه‌های فرشی که دورتا دورش را گرفته‌اند دومین ایست‌گاه میهمانان ویژه‌ی شهر بود که به همت فرش‌فروش‌ها از ورودی تا خروجی‌اش مفروش شده بود و فرش “ماهی” در جا به جای آن چشم‌ها را می‌نواخت. وقتی طرح ماهی به میهمانان معرفی شد و اجزای نقشه‌ی منحصر بفردش که به ثبت ملی رسیده است را توضیح دادند، آقای دبیرکل به شوق، ایستاد جلوی یک تخته فرش ماهی که عکاسِ همراهش، عکس او و فرش را نقش کند روی حافظه‌ی دیجیتالیِ دوربین. و قدم زدیم تا راسته‌ی فرش فروش‌ها و ایستادیم زیر بزرگ‌ترین گنبد بازار که سال‌هاست بی‌هیچ ستون و چوب و آهن و نگه‌دارنده، قرص و محکم، چهار سوی بازار را به هم متصل کرده و نماد استواری و ایستادن شهر است.
مسجد مطلب‌خان، تنها مسجد روباز ایران – و شاید جهان – با کنگره‌های هشت گوش و آجری‌اش و محراب گچی و مرتفعش، با شبستان‌های دور تا دورش سرهای میهمانان را تا آسمان بالا برد. انگار که “مُطلّب‌خان” بانی مسجد، معبدی ساخته باشد برای سرکشیدن تا به اوج. برای بالا رفتن و بالاترین‌ها را دیدن… کسی که وارد صحن دل‌گشای مسجد می‌شود، بی‌اختیار سر به آسمان بالا می‌کند و میهمانان شهر، از این قاعده مستثنا نبودند و آسمان را از صحن مسجدی روباز در مرکز شهر به تماشا ایستادند.
ارگ حکومتی فرمانداریِ قدیم که بعدها شد ساختمان شهرداری خوی و اکنون سال‌هاست محل تشکیل جلسات شورای شهر است، مقصد بعدی گروه، با حوضی که روی آب پره‌های گل‌های محمدی ریخته بود و صدای ملایم موسیقی مقامی آذربایجانی، گوش جان را می‌نواخت منتظر بود تا میهمانان شهر قدم روی سنگ‌فرش‌هایش بگذراند و دور تا دور عمارت را به تحسین طواف کنند و شیر را ببینند بالای سر در اصلی عمارت که یادگار عهد قجری است و نماد حکومت شیعی است با تاسی به مفهوم “اسد الله الغالب” که در بیرق قاجار هم نقش بست و نشانه‌ای بود از علوی بودن حکومت ایران.
خورشید عمود می‌تابید که گروه به مقبره‌ی شمس رسیدند. انگار که نسبتی باشد بین شمس تبریزی و آفتاب عالم‌تاب که اوج‌ترین نقطه‌اش وقت صلات ظهر است و انگار مقدر چنین بود که آفتاب عمود بتابد بر سر زائران شمس و سایه‌ی برجِ منقش به شاخ قوچ و آهو کنار مقبره، در کوتاه‌ترین اندازه‌اش باشد حین دیدار میهمانانی که به دیدار شمس الحَقِ تبریزی آمده بودند.
کلیسای سورپ سرکیس که از معدود کلیساهای مقدس مسیحیان در غرب آسیاست، آخرین مقصد قبل از صرف نهار بود و نهار میهمان باغ بزرگی بودیم در دل باغ‌شهرِ ایران، منطقه‌ی نمونه‌ی گردش‌گری فیرورق که محوطه‌اش پر بود از مرغ و خروس و بوقلمون و غاز و اردک که وقت ورود هر یک به صدائی دم گرفتند خوش‌آمدگوئی میهمانان را. و قبل نهار، حاضران موسیقیِ زنده‌ی آذری شنیدند و پای‌کوبی و دست‌افشانی گروهی از جوانان را دیدند که به شادباش ورود میهمانان، دست از پا نمی‌شناختند.
الغرض بعد صرف نهار و استراحتی مختصر و نمازی که به قصر (شکسته) در ساختمان وسط باغ دل‌گشا خوانده شد، میهمانان عزم کاروان‌سرای شاه‌عباسی کردند در جاده قطور، نرسیده به مرز ترکیه و دیدند که اهالی و عشایر روستای “کفچرین” سوار بر اسب و شتر به استقبال آمده‌اند و سیاه‌چادر زده‌اند به رسم میهمان‌نوازی و سُرنا و دهل آورده‌اند به خوش‌آمد میهمانان و نانِ ساج می‌پزند روی طشت مسی که لقمه‌ای نان و پنیر میهمانان را عصرانه دهند… .
و جناب دبیرکل آن چنان به وجد آمد که دست در دست جوانان گره زد به پای‌کوبی. آن سان که تو انگار کنی سال‌هاست “یالّی” بلد است و پای ثابت “یالّی” است در عروسی‌های محلی.
میهمانان را به سوغاتی از خوی نواختیم و عسل شهد و شان و تخمه‌ی کدو و آفتاب‌گردان‌شان هدیه کردیم و بعدِ دیدار پل هوائی قطور، که از شاهکارهای معماری معاصر است و تنها راه ریلی ایران و البته شرق به اروپا و غرب، بدرقه‌شان کردیم به این امید که باز یک بار دیگر، خوی و مردمانش را به میزبانی مفتخر کنند.
– – –
پی‌نوشت: اجرای مطلوب و در شان میزبانی از گروه عالی‌رتبه‌ای در این سطح ممکن نبود الا به همکاری دستگاه‌های مختلف اجرائی و شخص جناب فرماندار فرهیخته‌ی خوی که باید این‌جا دست تک به تک عزیزان را به خسته نباشید فشرد و گله کرد از دوستی که درست روز ورود میهمان‌ها، حاشیه ساخت برای پوستری که برای نشست طراحی شده بود و ندانست پوستر را هنرمندان خوئی اتود نزده‌اند و طرح و ترکیب رنگش ساخته و پرداخته‌ی دوستان مرکز استان است و سوالی اگر در اجزا و ترکیب آن هست، باید توسط دوستان مرکز استان پاسخ داده شود… و اینکه اگر طرح عیب و علتی داشت، چرا یکی دو هفته قبل که در و دیوار شهر پر از طرح مذکور بود، کسی دم به اعتراض برنیاورد و عهد می‌باید روز ورود میهمان‌ها حاشیه ساخته می‌شد؟

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.