زیارت اربعین

هر بار که زیارت امام شهید قسمتم می‌شود، اول تا آخر سفر را و همه‌ی جزء به جزءِ حرکت‌ها و نشستن‌ها و رفتن‌ها و همه‌ی همه اجزای سفر را به نیابت از شهیدمان می‌گیرم و در همه‌ی ثانیه به ثانیه‌ی سفر، دلم بغض دارد که دنیا آن قدر به او وفا نداشت که لااقل یک‌بار دیدار دنیائیِ امام شهید قسمتش شود. و دلم را خوش می‌کنم به بزم وصالی که در بهشت برزخی مهیاست و حسین و حسین‌چی‌ها همه آن‌جا دورِ هم‌اند. و پدرم را می‌بینم که آنجا با ارباب علیه‌السلام، یک جا و یک کاسه‌اند؛ و سقاهم ربهم شراباً طهورا… .

الغرض، امسال مثل همه‌ی سنوات و مرتبه‌های قبلی که داشتم کفش و کلاه می‌کردم برای رفتن، چشمم خورد به فانوسقه‌ی شهید. -و قانوسقه را برای دهه هفتادی‌هائی که جنگ و ابزارهای مرتبطش را تجربه نکرده‌اند ترجمه کنم که کمربندِ کنافیِ کلفت و سوراخ‌داری که جزئی از یونیفرم نظامی‌هاست و هر سوراخی که دورتادورش دارد وظیفه اتصال و حمایل نگه‌داشتنِ بخشی از تجهیزات انفرادی رزمنده را برعهده دارد.- و گفتم امسال قانوسقه را حمایل کمرم می‌کنم و به عنوان نشان و یادگاری از شهید، می‌برمش کربلا و تا خدا چه خواهد و رزقم چه باشد… .
و فانوسقه را حمایل کردم روی شلوار یونیفرم نظامی‌امی و نیت که نجف تا کربلا را لباس رزم بپوشم.
و یادم افتاد از تعبیر دقیق دوستی که دستی در غیب دارد و می‌گفت، این پیاده رفتن‌ها مقدمه و تمرین است و این شورمندان حسینی باید کم‌کم مشقِ نظام یاد بگیرند و این حرکت میلیونیِ نوظهور و عالم‌گیر، بی‌علت نیست و خدای سیدالشهداء، با حسین‌چی‌های عاشق کار دارد و باید بوقتش رزم‌جامه به تن کنند… . و آن روز دور نیست؛ ان‌شاءالله.
باری به هر روی، شب اربعین رسیدیم کربلا و نگو کربلا که محشر کبرا که انفطار زمین و زمان. که جمعِ جمعیتِ میلیونیِ ارباب وفا.
و صفرالخیر به افق عراق، یک روز بعدتر از افق ایران بود و اربعینِ عراق یک روز بعدتر از اربعین در ایران و یعنی شبِ بیستم آبانِ نود و شش خورشیدی، شب اربعین بود در عراق و شبی که برای بار نمی‌دانم چندم به بند آخر وصیت شهید عمل کردم که خواسته بود “ان شاءالله بعد از آزادی کربلا عکسش را به عنوان زائر امام حسین علیه‌السلام به کربلا ببریم و زیر پای امام نصبش کنیم و زیرش بنویسیم که؛ «علی با آرزوی زیارت تو شهید شد یا حسین»”
و نگو بیستِ آبانِ نود و شش، درست سی و پنج سال بعد از روزیست که شهید وصیتش را نوشته و امضا کرده به تاریخ بیستِ آبان شصت و یک.
و اگر گردش سال‌های قمری حول تقویم شمسی را حساب کنی که هر سال ده روز کمتر از سال شمسی است و هر سی و پنج شش سال یکبار، ایام قمری و شمسی روی هم می‌افتند، معلومت می‌شود که آن شبی که شهیدِ در حسرتِ کربلایمان داشته وصیت می‌نوشته، شبی بوده مثل امشبی که اربعین بود… .
و انگشت حیرت می‌گزی که خدا چطور در و تخته را جفتِ هم می‌کند تا به وصیت شهیدش درست در تاریخی که روز و ماهش با آن منطبق است عمل شود؛ آن هم در بزم وصال جمعیت ارباب وفا و در سفر اربعین
و زیارت اربعین که از علاماتِ خاص مؤمن است، رزق شهداست و چه کسی از شهید به خدا مؤمن‌تر و نزدیک‌تر؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.