اصلش این است که خیلی جاهای دیدنیِ دمِ دستِ آدم که فاصلهی کیلومتریش کمتر از ۳۰۰ ۴۰۰ کیلومتر است و میشود با دو سه ساعت راندن به آنجا رسید و دید و به دو سه ساعت برگشت را آدم نمیرود و نمیبیند و بارها از کنارش گذری رد میشود و شاید تا آخر عمر هم نصیبِ دیدنش فراهم نشود.
اردبیل یکی از نمونههائی است که کم از ۳۰۰ ۴۰۰ کیلومتر با شهر ما فاصله دارد و بارها گذری از کمربندیهای کناریش رفته و برگشتهام بیآنکه وقتی باز کنم و به دیدنِ دیدنیهای منحصر بفرد شهر بروم.
شهری با قدمتی طولانی، مردمانی ساده و میهمان دوست و لهجهای به غایت اصیل و شیرین و دوست داشتنی. لهجه که میگویم، منظورم اصالتیست که اردبیلیها در گویش و کلماتشان حفظ کردهاند و کم اجازه دادهاند واژگان غیر ترکی وارد گویششان شود و ترکی که حرف میزنند تو فکر کن رفته باشی در سمرقند و بخارا و مردم با هم به ادبیات هفت پیکر نظامی و گلستان سعدی و به لهجه فارسیِ قدیم حرف بزنند و تو پرت شوی در لذتی شنیداری به عمق تاریخ.
شهری که چشمهها از چهار گوشهاش جوشان است و بس که آب زیاد است و بس که کوهها شهر را در بر گرفتهاند، آب مسیر خودش را یافته و درهای را پر کرده و آن دره دریاچه شدهای شده زیبا به اسم شورابیل.
و بقعهای که شاهان صفوی برای جد اعلایشان ساختهاند از آجر و مقرنس و کاشی که راه به راه اسم اعظم خدا و نبی مکرم و علیِّ عالیِ اعلا (علیهما سلام) در چهارگوشهاش بدرخشد.
گفتم صفویه و هنوز بعدِ اینهمه سال ندانستهام شاه اسماعیل و خرقهی پشمینهای که به قول صحیحِ تاریخ، گشادتر از جثهاش بود و در تنش زار میزد، با شیعهی اصیلِ غیرخانقاهی و غیرصوفی، چند چند است. و سالن چینی خانهی مجاور مقبره شیخ صفیالدین و شاه اسماعیل و احفادش که به گواهیِ تاریخ، سابق بر آن سماعخانه بوده دلیلِ روی دلیلِ شکِ هنوز به جواب نرسیدهام شد.
و یادم افتاد وهابیت، در ردِ انقلاب و مکتب حضرت روحالله این دلیل را هم میتراشد که خمینی از تربیت یافتگان مکتب و تفکر صفوی است و یاد کتاب معلم شهید افتادم که پیشتر در کتاب تشیع علوی- تشیع صفوی، به فرق مکتب تشیعِ اصیل با آن چیزی که صفویه ساخته و پرداخته بودند پرداخته بود و همینها را به خانمی که فارسی را بهتر از ترکی حرف میزد و مسئول سالن چینیخانهی بقعه بود گفتم و آخر سر که از پاسخ درماند، انگ زد که «نکند شما خودت صوفی هستی!!!»
بارگاه شیخ صفی را به احسن وجه نورپردازی کردهاند و راحت میشود عکس گرفت و دچار ضدنور نشد و نورافکنها چشم آزار نیستند و جلوه بر جلوهی محوطه داخلی بقعه افزودهاند و آن وسط راهنمائی وجود دارد که بجای تاریخ بنا، تاریخ ظهور و اعتلای صفویان را به رخ میکشد و در حاشیهاش هر از گاهی به علت و زمان و معمار و معماری بنا میپردازد و انگار که بخواهد ثابت کند، صفویه پادشاهان نیکوسرشتی بودند که به عدل حکم راندهاند!
در اقامت کوتاه و کاریم در اردبیل، در حاشیهی دیدارهائی که با دوستان اردبیلی حج ۹۶ داشتم، یک سر هم رفتم عمارت شهرداری قدیم که امروز تبدیل شده به موزه مفاخر و آثار معاصر. از اولین ماشین چاپِ وارد شده به اردبیل بگیر تا دستگاه مُهرسازی و آرشیو کتب منتشره در سدهی اخیر در شهر و گزارش اقدامات بلدیه در سال ۱۳۴۰ تا تصاویر تاریخی گردآوری شده از آرشیوهای شخصی.
دور کوتاهی زدم و فراوان لذت بردم از همتی که اهالی فرهنگ و خوش ذوق و کاربلد و دغدغهمند شهر کردهاند و تاریخ معاصر شهر را برای ابد به تصویر کشیدهاند. نمونهی تصدیقِ کلاس ششم قدیم. برگهی معافیت از خدمت نظام. کارنامهی ابتدائی علی دائی. برگههای امتحانی مربوط به سال ۱۳۰۸ خورشیدی! و دهها سند و عکس و پرترهای که معلوم بود سالیان زیادی طی شده و زحمت زیادی صرف شده تا گردآوریشان کنی که بمانند. که نمونهی مشابهش را سالها قبل دوستان سازمان مردم نهادِ «خانه دانش و فرهنگ زریاب» در خوی انجام دادند و حرکت خوبی بود و کاش حمایت لازم دستگاهها دریغ نمیشد که امروز ما هم موزهی اسناد مکتوبِ در خور شأن و منزلت فرهنگ و پیشینهی شهرمان میداشتیم.
الغرض، اقامت کوتاهِ کاری در اردبیل که تجدید دیدار دوستان همسفر حج پارسال را هم در حاشیهاش داشت، لذت فزود و خاطرهای شد ماندگار.