اعلان جنگ مسلحانه به ابلیس

از روزی که کاروانیان فیشِ ثبت نام به دست می‌آیند دفتر خدمات حج و زیارت تا روزی که با سلام و صلوات و از زیر قرآن رد شوند و سوار طیاره، راهی شوند، کمِ کمش پنج ماه فاصله است و این فرصت پنج ماهه برای آموزش مناسک و احکام و مناسبات حج کافیست و به غیر از جمعه‌های ماه مبارک، در باقی جمعه‌ها از صبح تا نزدیک اذان ظهر، هر مدیر کاروان زائرانش در مسجد و حسینه و سالنی در شهر جمع می‌کند به آموزش مناسک و بیان احکام و انجام هماهنگی‌های لازمِ قبل از سفر.
بیش‌ترِ وقت کلاس‌ها که عددشان برابر بخش‌نامه‌های سازمان حج نباید از ۱۲ جلسه کم‌تر باشد، عمدتا به بیان احکام می‌گذرد و هی تکرار مکررات است و هی تکرار مکررات است و هی تکرار مکررات.
و شاید کسی که بیرونِ گود ایستاده بپرسد که مگر می‌خواهید فیل هوا کنید که باید این‌همه جلسه برای آموزشش وقت بگذارید و چرا باید مکررات را هی تکرار کرد؟ جواب این است که عمده‌ی زائران، پا به سن گذاشته‌ها هستند با گوش‌هائی سنگین و گیرائی‌ای کمی کم‌تر از حد معمول و البته کم‌سواد و بی‌سواد و هی تکرار کردن تنها چاره‌ی انتقال مفاهیمی است که باید آن‌ها را برای ادای عمل واجبی که به عهده دارند یاد بگیرند و این هی تکرار کردن آفتی دارد که گربیان جوان‌ترهای کاروان را می‌گیرد و تکرار باعث تشویش ذهن‌شان می‌شود… .
جمعه‌ای که گذشت، وقتی در پاگرد حسینیه مشغول چیدن میوه توی بشقاب‌های یک‌بار مصرف بودیم و شیخِ مساله‌دان و خوش سخن کاروان مشغول بیان احکام، یکی از همین جوان‌های کاروان با اضطرابی که از وجناتش می‌بارید، عین مرغ سر کنده، آمد بیرون از حسینیه و بی‌هدف آن دو وجب جا را داشت ذرع می‌کرد و اصلا معلوم نبود چرا کلاس را ترک کرده است؟ همکار یکی از رفقای نزدیکم است و بواسطه‌ی آن رفیق مشترک، باب دوستی‌ای باز شده بین‌مان و هر از گاهی حالی از ما می‌پرسد.
دید که دارم میوه می‌چینم روی بشقاب‌ها، آمد سمتم. گفت «من در چند جای عمل طواف به مشکل برخورده‌ام. چاره‌ را هم نمی‌دانم. می‌ترسم عملم به اشکال بربخورد و حجم باطل شود و پولی که خرج می‌کنم هدر رود. قبل ماه رمضان، یک دور اعمال را خوانده بودم و حفظم شده بود. ولی از بس‌که هی تکرارش کرده‌اند قاطی‌شان کرده‌ام باهم و نمی‌دانم چی به چی است و من باید چه کنم؟»
اشاره کردم به شیخ که بالای منبر بود و داشت در فقره‌ی اعمال عرفات و مشعر حرف می‌زد. که یعنی چرا از شیخ نمی‌پرسی؟ گفت «رویم نمی‌شود! زشت است. قبلا ازش پرسیده‌ام و اگر دوباره بروم پیشش، حتما پیش خودش می‌گوید این هم از زائر باسواد و لیسانسه‌ی کاروان که بلد نیست چهار تا احکام را یاد بگیرد!» گفتم «اولا روحانی‌ای که من می‌شناسم اهل این فکرها را پیش خودش کردن نیست. ثانیا روحانی کاروان اینجاست که مساله یادمان بدهد و اشکالات‌مان را رفع کند. ثالثا این‌طور نیست که یک دور دو دور احکام را بگوید و زائران را بسپارد به امان خدا و خداحافظ. نه! روحانی و مدیر و من و همه‌ی عوامل حین ادای تک به تک اعمال حاضر خواهیم بود و علاوه بر آموزشی که اینجا داده می‌شود، حین و قبلِ عمل هم مطالب گفته خواهد شد و حین عمل همراه زائر خواهیم بود و جای هیچ نگرانی‌ای نیست و شما که به حمد و توفیق الاهی آماده برای انجام اعمالی شده‌ای که خالص‌ترین و توحیدی‌ترین اعمال هر بنده‌ای هست و با این کارَت به شیطان اعلان جنگ مسلحانه داده‌ای، طبیعی‌ست که شیطان بیکار ننشیند و هی وسوسه‌ات کند و هی تو را به شک و وسواس و وسوسه بیاندازد… نصفِ بیش‌ترِ دغدغه‌ای که هنوز نرفته به حج و هنوز مُحرم نشده، ذهنت را درگیر کرده، وسوسه شیطان است. شک نکن!!!»
این‌ها را که شنید برای این‌که امتحانم کند راست می‌گویم که همراهیش خواهیم کرد یا نه، گفت «پس بیا یک دور اعمال را از وقتی که در فرودگاه ارومیه سوار هواپیما می‌شویم تا آخرش مرور کنیم!» و مرور کردیم و روی کاغذ باطله‌ای با فلش و جهت و خط سِیر، کل اعمال را برایش با رسم شکل شرح دادم و باور کرد که تنهایش نخواهیم گذاشت.
لبش که به خنده برگشت و اضظراب از رخش که رفت، شیخ هم منبر آموزش احکامش تمام شده بود و فرود آمده بود و وقت پذیرائی بود. سینی میوه و شیرینی به دست، جای خالی‌ای که کنار دست روحانی کاروان بود را نشانش دادم و گفتم «نپرسیدن عیب‌ناک‌تر از ندانستن است. مساله را همیشه از اهلش بپرس که زودتر به جواب برسی… .»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.