قوطی کبریت

ما اهالی خوی – و شاید باقی شهرهای آذری زبان- جمع و جور و امن و غیرقابل نفوذ و محصور بودنِ خانه را به قوطی کبریت مثال می‌زنیم. مثلا اگر بخواهیم بگوئیم دیوارهای خانه‌مان آن‌قدر بلند است که دزد نمی‌تواند قلاب بگیرد و بپرد داخلش یا بگوئیم چفت و بست درب و پنجره‌های خانه‌مان محکمند و به این راحتی شکسته نمی‌شوند یا بگوئیم خانه‌مان بازار شام نیست که در و پیکر نداشته باشد که هر کس خواست هر وقت داخلش شود بتواند، می‌گوئیم خانه‌مان عین قوطی کبریت است. و تو فکر کن قوطی کبریت طوری چفت و بست شده است که در عین حالیکه جمع و جورست، آن‌همه کبریت داخلش در امن و امانند و از هر گزند و ریزش و گم و گور شدنی به دور! و پر بیراه نیست شاهد مثالِ امن بودن جائی را – طوریکه خیالت را از امنیت آدم‌های داخلش تخت کند- به قوطی کبریت مثال بزنیم.

الغرض، حج ۹۶ اولین حج بعد از فاجعه منا در سال ۹۴ بود و در حالی برگزار می‌شد که خاطره تلخ شهدای منا و ابهام در چند و چون حادثه به قوت خود باقی بود و یک سال حجِ ایرانی‌ها تعطیل شده بود و روابط فی‌مابین دو کشور در متشنج‌ترین حال ممکن بود و در بین عوام شایعه بود که عربستان می‌خواهد کار نیمه تمام کشتار حجاج ایرانی را امسال تمام کند و سر همین بود که خیلی‌هائی که نوبت اعزام‌شان رسیده بود اصلا نیامدند ثبت نام کنند و فرصت برای اولویت‌های بعدی فراهم شد و برغم اینکه معلوم بود اتفاقی نمی‌افتد، اما همان عوام ِمردم که اسم نوشته بودند بروند مکه، ته دل‌شان قرص نبود که آیا زنده برمی‌گردند یا نه؟

این را اضافه کنید به طوفانی که حین فرود در فرودگاه مدینه گرفتارش شدیم و چهل دقیقه تمام در آسمان مدینه عین الّا کلنگ تاب خوردیم و دو سه نفر حال‌شان بد شد و قریب بود طیاره با مغر زمین بخورد از شدت موج طوفان و انگار آمده بود ته مانده‌ی دل حاجیان را خالی کند و برود.

باری روز هشتم ذی حجه که روز کوچ حاجیان به عرفات است و چون حاجیان مُحرم می‌شوند و آقایان نمی‌توانند بروند زیر سایه، باید منتظر بمانند غروب شود و سایه از بین برود که بتوانند سوار ماشین – که سقف دارد- بشوند و تا غروب بشود، اتوبوس‌ها خانم‌ها را منتقل می‌کند به عرفات و عملیات انتقال بدون وقفه انجام می‌شود و از شانس بدِ کاروان ما، اولین گروه از خانم‌هائی که از هتل دوهزار نفری ما منتقل شدند بانوان کاروان ما بودند و آخرین گروه مردانی که نوبت رفتن‌شان رسید آقایان کاروان ما. این یعنی فاصله‌ای قریب به شش هفت ساعت و شش هفت ساعت بی‌خبریِ پیرمردی از گروه ما از خانمش.

۱۲ نصف شب بود و کلافه و منتظر، ولو شده بودیم در لابی هتل که دیدم پیرمرد عین مرغ سر کنده دارد دور خودش می‌چرخد. هر اصرار که کردم راضی نشد بنشیند. دستش را گرفتم که آرامش کنم؛ یخ زده بود. قصه انگار جدی‌تر از آنی بود که فکرش را می‌کردم. به سختی مُغُر آمد؛ نگران زنش بود. و هیچ رقم آرام نمی‌شد. گفتم «حاج خانوم با باقی خانم‌های کاروان رسیده‌اند به عرفات و در چادرشان مستقر شده‌اند.» مگر قبول می‌کرد!؟ گفت «اگر دروغت راست است، زنگ بزن به همان چادری که می‌گوئی و بگو گوشی را بدهند به حاج خانم!» گفتم «پدر من! توی چادرها که تلفن نداریم. صبر کن یکی دو ساعت دیگر می‌رویم عرفات خودش را می‌بینی و می‌بینی که دروغ نمی‌گویم به‌ت» گفت «پیارسال توی منا هم تلفن نداشتید که آن‌همه حاجی را به کشتن دادید. توی طیاره هم لابد تلفن نداشتید که یک ساعت تمام توی هوا تاب خورد و نزدیک بود بخورد زمین و برویم قاطی باقالی‌ها! الان هم جای این حرف‌ها برو تلفن پیدا کن زنگ بزنم به خانمم؛ اگر تا الان عرب‌ها نکشته باشندش!» و این‌ها را که می‌گفت دلش عین سیر و سرکه داشت می‌جوشید و لب و دهن و دست و پایش عین بید به لرزه افتاده بودند.

به هر صبری که بود نگه‌ش داشتم و به هر مصیبتی که بود نوبت رفتن‌مان رسید و سوار اتوبوس رفتیم عرفات و تا زنش را ندید که سُر و مُر و گنده نشسته کنار زن‌های دیگر، دلش با من صاف نشد و رنگ به صورتش برنگشت.

دو روز بعد، شبی از شب‌هائیکه باید در منا بیتوته می‌کردیم، دیدم نشسته بیرون چادر، با نیشی تا بناگوش باز و سیگاری به لب، با هم‌قطارها به گعده و شب نشینی. سینی چای را که گرفتم بین‌شان مزه پراندم که «حاج اصغر! خوب نفست جا آمده و خون به صورتت دویده. دو روز پیشت کجا و الانت – شکر خدا- کجا؟» گفت «تو هنوز این چیزها را نمی‌فهمی! زن آدم باید جلوی چشمش باشد. آن هم کجا؟ توی مملکت غریب. الان راحتم و دلم قرص است و شور نمی‌زند؛ چرا؟ چون زنم توی قوطی کبریت جلوی چشمم است!» و اشاره‌اش به چادر بزرگ و کولردار روبروئی بود که خانم‌های کاروان چراغ‌هایش را خاموش کرده بودند برای استراحت شبانه. و من فکر کردم چه قوطی کبریت بزرگ و خنک و راحتی. که کبریت‌ها دسته به دسته، با نظم و ترتیب، تنگ هم دراز به دراز خوابیده‌اند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.