یادداشت‌های جنگی ۱۴

گفت «وقتی جنگ شد، بغداد بودم. داشتم با اهل و عیالم می‌رفتم کربلا که شادانه غدیرمان را آن‌جا برگزار کنیم که خبر حمله، بساط‌مان را به هم ریخت.» راست می‌گفت. جنگ یک‌هوئی و بی‌خبر آمد. داشتیم کِیفِ آمدنِ غدیر را می‌کردیم و لباس نوهامان را گذاشته بودیم بپوشیم در شادانه‌ی غدیر. دغدغه‌مان نحوه‌ی بزرگ برگزار کردن بزرگ‌ترین عید بشر بود و اطعامِ سفارش شده در روز عید و ریسه بستن و جشن گرفتن که جنگ یک‌باره و شبانه آمد و بساط‌مان را به هم زد. دچار جنگی ناخواسته شدیم که با آرایشی جدید و بی‌سابقه آمده بود تا کار ایران را یک‌سره کند. در ناجوانمردانه‌ترین شکل ممکنش.

یکی دو روز طول کشید تا خودمان را پیدا کنیم و بدانیم کجائیم و کجا باید بایستیم و چه آرایشی باید بگیریم و چه باید بکنیم. «خودمان» که می‌گویم منظورم مردم کف خیابان است نه قوای مسلح که قربان عزم و غیرت‌شان بروم؛ از همان ثانیه اول حمله، دفاع و حمله و آفند را شروع کردند و شبِ صهاینه به نور خیره کننده سجیل و شهاب و فتاح سپاه‌مان، روز روشن شد و روزشان شب تار.

دوستم اما طول کشید تا خودش را برساند به ایران. به معرکه. حتا نمی‌دانم زیارت سیدالشهدایش در روز غدیر شد یا نشد.

زیارت ضریح و حرم و تماشای گنبد و گلدسته و ریختن اشک شوق، مال زمان فراغت است و خود «امام شهید» که جانم به قربان راهش باد، وقتی معرکه پیش آید، «می‌برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم» و اصلا کربلا رفتن در وسط جنگ هیچ محلی از اِعراب ندارد وقتی بلای کربلا را برایت در وطن دوباره برافروخته‌اند… . چه این‌که ما کربلا می‌رویم که یادمان بیاندازیم و هی تکرار کنیم به خودمان که وقتش برسد؛ «یاری دین خدا و امامِ  در وسط معرکه از حج و زکات و زیارت و صدقه و احسان، هزار پله بالاترست!» و طوری نشود که امامِ وسط معرکه را رها کنیم و بچسبیم به مستحبات و یادمان برود «بی‌ حسین(علیه‌السلام)، نماز و شراب یکیست![۱]»

الغرض، هادی برگشت و از همان لحظه که وارد معرکه شد ارتباط گرفت با علوی‌های ترکیه و شیعیان ترک زبان عراق و حسینیون مظلوم در آذربایجان شمالی و شب و روز نشست پای حرف زدن در کانال‌های تلویزیونی برادران دور از هم و با هر کدام به زبان و شیوه و نسق خودشان راجع به «وعده صادق سوم» و «جنگ تحمیلی دوم» حرف زد.

بی‌آنکه کسی از ستاد کل یا صدا و سیما یا هر نهاد مرتبط و نامرتبط دیگری برایش حکم سخنگوئی عملیات را زده باشد و او «آتش به اختیار[۲]» زد در دل رسانه تا بلکه‌م «خبر اول» و «روایت اول» بسازد برای مسلمین هم زبانِ دور از هم. دیروز بعد از ۱۱ روز یافتمش. خسته و خراب با چشمانی کاسه خون از بس که بی‌خوابی داده بود به‌شان. آتش که بس شد، او هم مجال یافت که نفسی بگیرد و می‌گفت «عوض همه‌ی این دوندگی‌ها و بی‌خوابی‌ها و گرسنگی‌ها که کشیدم، امروز خودمان را یک دست چلوکباب مهمان می‌کنم!» نوش جانش باشد و نفس و خون و گوشت شود به تنش. اما، یادمان نرود و نشود که نفس گرفتن ما وسط معرکه‌ی غبارآلودی که هنوز گرد و خاکش نخوابیده، دشمن را تازه نفس و تازه سلاح کند که او «شدیدترین[۳] دشمنی است که می‌توانیم داشته باشیم!»


[۱] عبارتی از معلم شهید مرحوم دکتر علی شریعتی

[۲] من به همه‌ی آن هسته‌های فکری و عملیِ جهادی، فکری، فرهنگی در سرتاسر کشور مرتّباً میگویم: هرکدام کار کنید؛ مستقل و به‌قول میدان جنگ، آتش‌به‌اختیار. البتّه در جنگ، قرارگاه مرکزی وجود دارد که دستور میدهد، امّا اگرچنانچه رابطه‌ی قرارگاه ‌قطع شد یا قرارگاه عیبی پیدا کرد، اینجا فرمانده دستورِ آتش‌به‌اختیار میدهد. خب شما افسرهای جنگ نرمید -قرار شد شما افسران جوان جنگ نرم باشید- آنجایی که احساس میکنید دستگاه مرکزی اختلالی دارد و نمیتواند درست مدیریّت کند، آنجا آتش‌به‌اختیارید؛ یعنی باید خودتان تصمیم بگیرید، فکر کنید، پیدا کنید، حرکت کنید، اقدام کنید. (رهبر معظم انقلاب. ۱۳۹۶.۳.۱۷)

[۳]  لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَهً لِّلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا. (ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺳﺮﺳﺨﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻴﻨﻪ ﻭ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ، ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﻭ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻳﺎﻓﺖ.) بخشی از آیه ۸۲ سوره مبارکه مائده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *