بار دیگر؛ شهری که دوست می داشتم…

شهرها روح حاکم بر مدنیت، تاریخ، آئین و فرهنگ جماعتی را که میزبانی اش می کنند را نشان می دهد. به دیده ی من هر شهری برای خود ِ خودش، رنگ و بو و طعم و تصویر خود را دارد. و این از غنای فرهنگ و تمدن ایران است که حتی دو شهر هم جوار با فاصله ی کمتر از پنجاه کیلومتر هم می توانند آداب و آئین و ارزش های متفاوت و یا حتی متضاد باهم داشته باشند.
بی راه نیست اگر انگار کنیم هر شهری تصویری در قاب خیال شاعرانه ی هر کس دارد و این شاعرانگی گاهی آن قدر پر رنگ می شود که تو را بی آن که دلیلی داشته باشی، کیلومترها از خانه و کاشانه ات آواره می کند و به شهر مقصود می کشاند تا ریه ات پر بشود از هوائی که دل تنگ تنفس در آن شده ای.
و صد البته که شهرهائی ماندگارترند که نام حبیب در آن ها پر رنگ باشد و آن جا پر باشد از یاد حبیب.
خاصه این که روزی برسد که یاد حبیب باشد و نشان حبیب نه!
الغرض، فردا بار دیگر! میهمان شهری که دوست ش می داشتم ام و این بار نشان حبیب نیست…
تهران، اگر برای همه شهر دود و ترافیک و صف های طویل و زندگی در حال دویدن است، برای من روزی روزگاری شهری بود که حبیب داشت. نشان حبیب داشت. یاد حبیب داشت…
پی نوشت:
عنوان پست را از کتاب ماندگار مرحوم نادر ابراهیمی به عاریت کش رفته ام! روحش شاد و قلم ماندگارش تا ابد ماندگار.

دیدگاه‌ها

  1. حسن

    هو الوهاب
    فرمود: « به ولایت ما جز با عمل و مجاهده نمیتوان رسید.»
    اللهم اجعلنا من المتمسکین بولایه امیر المومنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)
    و الحمدلله
    اسعد الله ایامکم

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.