غنیمت ِ دَم

آذر که از نیمه بگذرد
دل تنگی پایان پائیز چنگ می اندازد در بغض آدمی که پائیز دوست است.
فکر کوچه پس کوچه های پائیزی آکنده از خزان هزار رنگ که برف اندود خواهند شد و طی فرایند ناخوشایند ِ تلاقی با گِل و لای، یخ خواهند زد و تو بجای لذت از قدم زدن های عصرانه، باید حواست باشد که سُر نخوری و کله پا نشوی کابوسی است که تا ته ِ اسفند و آمدن بوی بهار با تو خواهد ماند…
دم غنیمت است و پائیزی که ده روز و اندی از آن باقیست که فرمود: خُلِقتُم للبقاء و لا للفناء!
و آن که ما را دوست داشت و آفرید، خلقمان کرده برای بقای جاویدان و غوطه وری در لذتی که عشق نامیده است… و نه فنا در دنیائی که هر روز به رنگی و شیوه ای است!