شام آخر

سخت ترین پرده از محرم و صفر هر سال، شب آخری است که بچه ها عَلَم و کتیبه ها را باز می کنند از در و دیوار و تایشان می زنند تا باز سال دیگر با سلام و صلوات و به قصد تقرب برپایشان کنیم…
روی صورت هر کدام را که نگاه کنی، شوق شب اول محرم را نمی توانی ببینی!
انگار دل هر کدام گره خورده به گوشه ای از طره ی صد پیچ این علم و کتل ها و کندنشان از در و دیوار مثل دل کندن از عزیزترین ِ دوست داشتنی شان باشد…
فکر دوری یک ساله از کتیبه هائی که پر از نام حسین بود و همه ی جای مسجد و حسینیه ها را پر کرده بود دل هر کس را که دل در گروی مهر حسین دارد، آتش می زند…
هر محرم و صفری که تمام می شود، همه اش وهم بَرَم می دارد که نکند از کوی تو جدا شده ام؟
من و جدا شدن از کوی تو!!؟
خدا نکند…
ربیع، ماه سرور است و برای ما که یتیم ماتم توئیم، هیچ دل نشین تر از غم تو نیست…

دیدگاه‌ها

  1. جایی میان ابرها

    فصل عزا تمام شد،اما چگونه من
    پیراهن عزای تو را در بیاورم…؟

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.