برای از حاج قاسم نوشتن کلمه کم است. که او کلمه نبود. رود بود. روان بود. راه بلد و راه بر و راه نما بود؛ چراغ بود! کسی که تا مرز شهادت رفت و ایستاد پشت دروازهی وصال و داخل بهشتِ شهادت نشد تا ماندگان به گَردِ راهی که رفته بود برسند. و ببینند شوق …
رسم است شب یلدا را کنار شبچره خوردن و لمباندن حلوا و پشمک و هندوانه، به نقل قصه و خواندن حافظ بگذرانند و اگر ذوقی بود و حالی، خوش بُود گر محک تاپماچا (چیستان) آید به میان و قدیمتر در آذربایجان ما رسم بود دیوان “فضولی” شاعرِ غزلسرا هم میآمد به میان و مردم آن …
رفیقِ همکاری داریم که ۱۲ سال پیش وقتی استخدام شدم، یکراست فرستادندم زیر دست او و نگو در تمام ماههائی که شاد و خرم از صبح تا ظهر میگفتیم و میخندیدیم و کار! راه میانداختیم، دارد زاغ سیاه چوب میزند و سبک سنگین میکند و میآزمایدم به انواع سنگ محکها که آیا یکی مثل خودشانم …
خستهی راه، وقتی رسیدیم و آنقدر نزدیک شدیم که گنبد و گلدسته نمایان شود و همهی خستگیها را ببرد، همآنجا که آدم تماما سجده میشود و به حیرتِ (تبارک الله احسن الخالقین) خاضع و ساجد و راکع، وقتی سر از سجده برداشت و دست را به ارادتِ سلام دادن بلند کرد که حمد و ثنایت …
نمیدانم آیا بین اینهمه فایلهای نیمه نوشته و یادداشتهای هنوز کامل نشده، مجالی خواهم داشت که از اربعین و کربلای امسال بنویسم یا خیر؟ خاصه اینکه، نرفته به یکی از عزیزانِ دوست، قول دادهام که اگر برگشتم! دست به کیبورد نشوم و ننویسم الا متنهائی را که ماههاست قولش را بهش دادهام و حالا که …
فردا به افق ایران و عراق که لا بینهم فِراق، اربعین است و جمعیت به نهایت ازدحامش در کربلا رسیده و میرسد و هی هر لحظه به آن اضافه میشود. اهالی عراق به فتوای حضرت آقای سیستانی که خدایش به سلامت دارد، هر روز از ماه صفر که پا داد را به قصد زیارت اربعین …
داریم میرویم زیارت. مثل هر سال. اما انگار امسال قصهمان جور دیگریست که؛ دلم از هیچ میلرزد… . نه من. که خیلیهای دیگرِ دائمالاربعین همین حالند! شب که در تشویش و درگیر فکر و خیال بودم، همسر گفت که چرا دلواپس چیزی هستی که سر و ته و ابتدا و انتهایش به کسی وصل است …
آقای دکتر که کت و شلوار مشکی و پیراهن رنگ روشن به تن و برق در نگاهش داشت، قرار بود زبان بهمان تدریس کند. بعدِ قریب به ۱۵ سال که از آخرین واحد زبان انگلیسیای که پاس کرده بودیم میگذشت. عرقِ خوف از شش سوراخمان شُر و شُر جاری بود که آمد تو. مرد میانسالِ …
مشکی محرم را از وقتی امام شهید را شناختهام داشتهام. یادش بخیر آن سالها که نوجوان بودیم و جلسات زیارت عاشورایِ عاشورا تا اربعینِ حاج ولی آقای نوروزی تازه راه افتاده بود و شیرینی اسمِ حسین تازه داشت میخزید توی رگهایمان و راه کربلا و زیارت امام مسدود بود و دیدن حرم یک آرزوی دست …
خداحافظی از کسی و جائی که دوستش داری، سختترین و ناممکنترین کار عالم است. و امروز روز خداحافظی بود. روز وداع. و من هیچوقت از این کلمه خوشم نیامده است که بوی تلخی و جدائی و دوری میدهد و چنگ میاندازد توی دلِ پر از تشویشِ آدم. هی از صبح میخواستم بروم حرم و هی …