پائیز به روایت عموقنبر

آذری‌های پائیز دوست
در صبحی پائیزی وقتی قدم روی خزان باران خورده از بارش شبانه می‌گذراند
روز را در آرام‌ترین تقویم شروع می‌کنند و انگار هیچ عیب و علتی در کار کسی نیست و تو آرام و پدرام تا ظهر تا شب حتی تا نیمه شب آسوده‌ای که سپور پیرسال کوچه‌ی اعیان نشین‌ها یک ام‌روز را آسوده از خرده فرمایشات حضرات عالی‌جناب و علیا مخدرات سپری خواهد کرد…
پائیزِ برگ‌ریز
و فرش هزار نقش و ترنجی که در هر کوی و برزن می‌گستراند
وقتی با باران شبانه ممزوج شود
دل‌بر تر از آن است که کسی دلش بیاید دل پیرمرد سپور را بشکند.
شاید عمو قنبر – که اگر بیمه‌اش درست واریز می‌شد، الان بازنشسته شده بود – وقتی خسته از جارو کشیدن بی‌امان روزهای کوتاه پائیز، پای درخت چنار کهن‌سال کوچه که می‌نشیند، با هر پکی به سیگارش آرزو می‌کند که ای‌کاش همیشه پائیز بود و همیشه روی خزان پائیزی باران می‌نشست…

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.